نظر شما چیست؟
«گفته بودی که زود باید رفت»

(تقدیم به اسوه های صبر و ایثار، همسران جانبازان)

در نگاهم مرور خواهی شد، شکل وقتی که چای می نوشی

سرفه هایت عجیب می غلتد، توی یک استکان فراموشی

لحظه هایی که سرد و بی جان تر، با تو قلبم نفس نفس می زد...

مثل ماهی که غرق در خشکی، دست و پا می زنی و می کوشی

در نگاهت ترک ترک خوردم، گفته بودی که زود باید رفت

من خودم خواب دیده ام دیشب، چکمه ات را دوباره می پوشی

مثل زنگی که باز در گوشم، جمعه ای که تو گم شدی در من

پچ پچت را درست نشنیدم، لای جیغ تفنگ در گوشی

پشت خط من مدام می مردم، وقتی از جنگ و مرگ می گفتی

کم کمک با غمت گره خوردم، توی این منجلاب خاموشی

بودنت را همیشه حس کردم، مثل آن ترکشی که در مغزت

توی آن بیست سال بی خوابی، توی این بیست روز بیهوشی
صفحات کتاب :
115
کنگره :
‏‫‬‮‭PIR4190‏‫‬‮‭/م9د8 1397
دیویی :
8‮فا‬1/6208
کتابشناسی ملی :
5570877
شابک :
978-600-99635-8-4‬‬
سال نشر :
1397

کتاب های مشابه دمنوش خاطرات