کتاب معمای کتابخانه نوشته ایوا یورچک میباشد که با ترجمه مطهره ابراهیمزاده در انتشارات آلاچیق کتاب به چاپ رسیده است.
زندگی هر کسی داستان خودش را دارد، داستانی پر از پستی و بلندی، پر از اضطراب و دلهره، پر از اشک و لبخند. هر کسی به دنبال مأمنی است تا از دست دلهرههایش به آنجا پناه ببرد و چه مأمنی بهتر از کتابخانه؟ چایی که هر کتاب داستانی را در دل خود جا داده و تو میتوانی خودت را در دنیای داستانها غرق کنی.
لیزل ویس کتابداری است که برای فرار از مشکلات زندگی شخصیاش به کتابها پناه میبرد؛ اما گم شدن یکی از نسخههای خطی ارزشمند کتابخانه، زندگی نهچندان آرام او را زیرورو میکند. حالا دیگر نمیداند که چهچیزی در آن کتابخانه مرموزتر است. کتابهای قدیمی که در قفسهها چیده شدهاند یا آدمهایی که از کتابها مراقبت میکنند؟ او میخواهد خودش را از زیر سایه مردی بانفوذ و غیرقابل اعتماد بیرون بکشد و از رازهایی تاریک پردهبرداری کند؛ آیا میتواند یکتنه از پس تمام این کارها بر بیاید؟
از همان لحظه که کلید برای اولین بار در قفل چرخید، خوب میدانست که نمیتواند صندوق را باز کند. کتابدار را چه به بازکردن درِ گاوصندوق! در دفتر جناب کریستوفر ولف و جلوی گاوصندوقی که فقط خود کریستوفر رمزش را میدانست، ایستاده بود و زیر لب بهانه میتراشید. رئیس دانشگاه بالای سرش ایستاده بود و او هم رمزهای مختلف را امتحان میکرد و هر دفعه شکست میخورد.
قبل از اینکه مغز کریستوفر خودش را بازنشسته بکند هم، در به خاطر سپردن جزئیات استعدادی نداشت. به همین خاطر، برای اینکه از برنامهها عقب نماند، به لیزل متکی بود. اصلاً برای همین بود که لیزل سه هفته پیش و در حالی که در تعطیلات بود و به مدت یک سال هیچ مسئولیتی در کتابخانه نداشت، با کریستوفر تماس گرفت و به او یادآوری کرد که طبق برنامه، زمان آن رسیده تا رمز صندوق را تغییر بدهد. قرار بود کریستوفر بعد از تغییر رمز با او تماس بگیرد و رمز جدید را به او بگوید. چون شرط احتیاط این بود که رمز فقط در مغز یک نفر ذخیره نشود. اما از آنجایی که کریستوفر و جزئیات رابطۀ خوبی با هم ندارند، آن تماس هیچ وقت برقرار نشد.