کتاب دختری که پروانه شد نوشته رقیه بابایی است و نشر مهرستان ناشر آن است. زیتون دختری است هم عصر حضرت زهرا سلام الله علیها که برای مردی عرب کار میکند. او توسط ابوحسد از زنده به گور شدن نجات یافته و حالا کنیز ابوحسد شده است. تنها آرزوی زیتون این است که نشانهای از قبیله و خانواده خود بیابد تا شاید در نهایت بتواند مادر عزیزش را پیدا کند. او ناخواسته با دختر پیامبر آشنا میشود و نور وجود ایشان دل زیتون را روشن میکند. در پی این آشنایی حوادثی برایش اتفاق میافتد که منجر به برآورده شدن تمام آرزوها و خواستههای او میشود.
من رقیهام. گمانم هم سن و سال شما که بودم از مادرم پرسیدم چرا این اسم را برایم انتخاب کرده است. شاید میخواستم خودم را بیشتر بشناسم. شنیدم وقتی مادرم از سفرش به سوریه باز میگشته نیت میکند اگر سومین فرزندش دختر بود نامش را رقیه بگذارد. من قدر این محبت و سرمایۀ مادرم را میدانم و عاشق اسمم هستم. فامیلیام را هم خیلی دوست دارم. چون دوباره از پدرم دلیل انتخاب این نام خانوادگی را پرسیدم. فهمیدم جدمان میداندار تعزیه بوده و به همین خاطر او را بابای میدان میخواندند و بعد فامیلیاش را گذاشتهاند بابایی تا رسیده به ما.
نظر دیگران //= $contentName ?>
نخوندم هنوز به نظرم باید جالب باشه...