خلاصه رمان عقل و احساس

ماجرایی از عشق و دلشکستگی

امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
4,800
نظر شما چیست؟
داستان میکروکتاب عقل و احساس: ماجرایی از عشق و دلشکستگی نوشته جین آستن، در سال 1792 اتفاق می افتد و شخصیت های اصلی کتاب دو خواهر هستند که به خانه ای تازه می روند و در طول این مدت رابطه ای عاطفی، دلشکستگی و عشق را تجربه می کنند.

ماریان دشوود، دختری ساده و بی آلایش است که وقتی شیفته مردی جذاب اما نامناسب به نام جان ویلوبی می شود، نصیحت های خواهرش، النور را که به او می گوید این رفتار شتاب زده و نسنجیده از جانب او، او را به سوژه ی طعنه ها و صحبت های کنایه آمیز اطرافیانش تبدیل خواهد کرد، نادیده می گیرد. در همین وضع، النور که همیشه نسبت به قواعد اجتماعی حساس بوده، سعی می کند تا شکست عشقی خود را پنهان نگه دارد، حتی از نزدیک ترین کسانش. این دو خواهر به سبب تجربه ی موازی شان در عشق و البته از دست دادن آن یاد می گیرند که اگر قصد دارند خوشبختی را در جامعه ای زیر سلطه ی پول و جایگاه اجتماعی بیابند، باید از عقل و احساس خود در کنار یکدیگر استفاده کنند.

میکروکتاب عقل و احساس (Sens And Sensibility) نخستین رمان از جین آستن (Jane Austen) است که منتقدان بر این باورند که نام این اثر برگرفته از دو شیوه تفکر رایج در قرن هجدهم بوده است که یکی متاثر از فلسفه دکارت و عصر روشنفکری است و دیگری برگرفته از فلسفه جان لاک. بیش از 200 سال از انتشار این کتاب گذشته اما همچنان جزء پرفروش ترین رمان های جهان است. این رمان در کمتر از یک سال به چاپ دوم رسید.

جین آستن، یکی از معروف ترین نویسندگان قرن هجدهم است که آثارش ادبیات غرب را به شدت تحت تاثیر قرار داد. او نوشتن را از 16 سالگی آغاز کرد و با خواندن کتاب های گوناگون فرا گرفت که چگونه داستان هایی جذاب بنویسد. شناخت بسیار خوبی که جین از زندگی زنان و افراد گوناگون داشت و همچنین قدرت فراوانی که در استفاده از گوشه و کنایه و طنز در نوشتارش داشت، داستان های او را منحصر به فرد کرد. او معمولا زنان نویسنده هم عصر خود را به دلیل داستان هایی دراماتیک و خسته کننده مسخره می کرد. جالب است بدانید که جین تا هنگامی که زنده بود تمام رمان هایش را بدون نام منتشر می کرد و هیچ کس نمی دانست نویسنده این آثار کیست. اولین کتاب از جین در سال 1336 و با کوشش شمس الملوک مصاحب در ایران به فارسی منتشر شد.

در بخشی از میکروکتاب عقل و احساس می خوانید:

یک هفته پس از خروج ادوارد از بارتون کاتج، پنج بازدید کننده به آن جا آمدند. سر جان میدلتون و خانم جنینگز به همراه سه نفر دیگر پشت دروازه اصلی بارتون کاتج بودند. خانم جنینگز با خوشحالی فریاد زد:

«در رو باز کن عزیزم. دخترم شارلوت به همراه همسرش آقای پالمر اینجا هستند.»

الینور در را باز کرد و مدتی بعد همه در اتاق پذیرایی جمع شدند. شارلوت کوتاه قامت بود، چهره ای زیبا داشت و بسیار خوش برخورد بود. آقای پالمر مردی آرام و کم صحبت بود، او پس از مدت کوتاهی یک روزنامه برداشت و شروع به مطالعه کرد.

خانم جنینگز شروع به صحبت کرد:
«ما انتظار نداشتیم که شارلوت و توماس به ملاقات ما بیان. شارلوت مسیر طولانی ای رو طی کرده و با توجه به اینکه منتظر یه بچه کوچک هست، احتمالا مسیر سختی بوده. ما برای فردا شب می خوایم دور هم جمع شیم و اگه برای شما مقدور هست، خوشحال میشیم به جمع ما بپیوندین.»

روز بعد ماریان و الینور به مهمانی رفتند و خانم دشوود و مارگارت در خانه ماندند. شارولت از دیدن دخترها خوشحال شد. او گفت که در روز بعد بارتون را ترک خواهد کرد، اما به زودی همدیگر را در لندن ملاقات خواهند کرد. الینور گفت که قرار نیست به لندن بروند و شارلوت گفت:

«می دونم قرار نیست به لندن برید، ولی شما باید این کارو انجام بدین. ویلوبی هم اونجا خواهد بود.»
«فکر می کنم ویلوبی نزدیک شما در سامرست زندگی کنه. شما اونو به خوبی میشناسین؟»

«بله، ولی تا حالا باهاش صحبت نکردم. همه تو لندن می دونن که ویلوبی می خواد با خواهرت ازدواج کنه. کلنل برندون به من گفت که قراره این ازدواج صورت بگیره. در واقع مادرت نامه ای به من نوشت و درباره ازدواج خواهرت و ویلوبی به من گفت. منم وقتی کلنل رو دیدم ازش پرسیدم. اون خیلی محکم پاسخ نداد، ولی در نهایت گفت که به نظرش این ازدواج حتمی هست.»
صفحات کتاب :
169

کتاب های مشابه عقل و احساس