خلاصه کتاب باشگاه 5 صبحی ها
صبح شما، تمام زندگی شما را می سازد
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب باشگاه 5صبحی ها
میکروکتاب باشگاه 5 صبحیها به عنوان یک شاهکار معروف از رابین شارما، تغییری بنیادین در مدیریت فردی ایجاد میکند. این کتاب اهمیت سحرخیزی را در قالب داستانی برای افرادی روایت میکند که در جستجوی دستیابی به راههای موفقیتاند. داستانی از تاکیدهای یک بیخانمان میلیاردر به یک خانم کارآفرین و یک آقای هنرمند میخوانید؛ کسانی که در گرفتاریهای فراوانی فرو رفتهاند، ولی با تاکیدهایی که از باشگاه 5 صبحیها دریافت میکنند، عکسالعملشان به زندگی به شکلی دگرگون میشود. بیخانمان به شما توصیه میکند که با بیدار شدن در 5 صبح چگونه میتوانید زندگی خودتان را تغییر دهید و البته به این پرسش اصلی که اصلاً چگونه 5 صبح از خواب بیدار شویم و به باشگاه 5 صبحی ها (The 5am Club) بپیوندیم هم جواب میدهد.
رابین شارما (Robin Sharma) در سال 1965 به دنیا آمد، او نویسنده، سخنران، نویسنده و مجری مشهور کانادایی در برنامههای تلویزیونی است و سالهاست در حوزه گسترش فردی در حال نوشتن و آموزش به افراد گوناگون میباشد. او نخست به حرفه وکالت مشغول شد اما در سن 25 سالگی تصمیم گرفت یک سخنران انگیزشی باشد! او از 1994 تا به حال 13 کتاب به انتشار درآورده که آخرین کتاب او باشگاه 5 صبحی ها، معروفترین اثر وی است. میکروکتابهای سبکتو در حقیقت چکیدهای مهم از کتابها هستند که شما بتوانید آنها را در زمانی معقول بخوانید. همه ما در روز زمانهای پرت زیادی داریم که میتوانیم با میکروکتاب آن را به زمان طلایی تبدیل کنیم. میکروکتابها شامل بخشهای ثابتی هستند، در ابتدا توضیحاتی در مورد نویسنده وجود دارد چرا که وقتی شما با نویسنده آشنا باشید بهتر با کتاب ارتباط برقرار میکنید. بخش بعدی، توضیحی کلی در مورد کتاب است که شما بتوانید در یک نگاه با مبحث کلی کتاب آشنا شوید و بخش آخر هم چکیده مفید آن است.
گزیده کتاب باشگاه 5صبحی ها
بعضی مواقع، زندگی روی ناخوشش را به ما نمایان میکند. مانند چیزی که برای خانم کارآفرین پیش آمد. هنگامی که او چرخهای قسمت عظیمی از عرصه صنعت را میچرخاند، به خاطر خیانت شریکان، بیشتر مالکیت خود را از دست داد. اکنون برای اینکه بتواند ادامه دهد، باید حرفهی جدیدی پیدا می کرد. شرایط برای او به اندازهای دشوار شده بود که تصمیم گرفت به زندگی خود پایان دهد، چرا که در مدت زمان کمی، زندگی مجللش از بین رفته بود. پیش از اینکه کار خود را با قرصهای خواب آور پایان دهد، روی میزش، متوجه بلیت یک گردهمایی توسعه فردی شد. هنگامی که در اوج بود به این کاغذها و انسانها ارزشی قائل نمیشد، اما اکنون وقت آن رسیده بود تا در همه چیز نظر خود را تغییر دهد. یا باید به زندگی خود پایان میداد یا باید به کنفرانسی میرفت که روی میزش قرار داشت. چه کسی میتواند جمعیتی به اندازه یک ورزشگاه را در روبروی خود جمع کند و سخنرانی کند؟ استادی که در کنفرانس قرار داشت میتوانست این کار را انجام دهد. کاری که این سخنران ماهر انجام میداد باعث به حرکت درآوردن نیروهای درونی اشخاص میشد. سخنران کنفرانس با اینکه سنش زیاد بود اما کارش را تخصصی انجام میداد. سخنران کنفرانس میگفت: شما برای اینکه دگرگونی در جهان ایجاد کنید، چشم به جهان گشودهاید، در جهانی که مردم گرفتار ظواهر هستند شما میتوانید در اندیشه، دگرگونی ایجاد کنید. نباید کم و کاستیها، قدرت اندیشه کردن را از شما بگیرد. هر کسی که در اینجا نشسته امکان دارد گذشتهای تاریک و غمانگیز داشته باشد، ولی نباید اجازه بدهیم که شرایط دشوار زندگی از ما یک آدم منفعل بسازد. نباید اجازه بدهید که رنج گذشته از شکوفایی آینده شما چیزی را کم کند. هر ندای منفی درونی باید آرام شود و کسی که میتواند این کار را انجام بدهد فقط خودتان هستید. همینطور که سخنران به حرفهای خود ادامه میداد شخصی از میان جمعیت گفت: «این حرفها زیبا و راحت است ولی زمانی که بخواهیم به آن ها عمل کنیم دشوار است». سخنران هم پاسخ داد: «اگر همه چیز این قدر آسان به دست میآمد همه از آن برخوردار بودند. وقتی بتوانیم از دایره راحتی خودمان خارج شویم آن زمان میتوانیم به موفقیت دست پیدا کنیم، کلید رسیدن به خوشبختی این است که بدانید همهی سعی خودتان را برای رسیدن به نتیجه مورد انتظارتان انجام دادید. جایی که ناحیهی راحتی شما به خاتمه میرسد، نقطهای است که فرصتهای تازهای در زندگیتان به دست میآید.» در همهی زمانی که سخنران مشغول صحبت بود، چیزی عجیب به نظر میرسید، حالش خوب نبود و مدام مکان خود را تغییر میداد. بعضی مواقع عرق میکرد و بعضی مواقع سرفه، اینها مکث طولانی میان صحبتهایش ایجاد میکرد. سخنران حالش بد شد و روی زمین افتاد و چشمهایش بسته شد.
عشق و علاقه بین خانم کارآفرین و آقای هنرمند بیشتر شد و آن ها تصمیم گرفتند تا با هم ازدواج کنند. به دعوت از آقای رایلی آنها برای مراسم عروسی به بزرگترین شهر برزیل، یعنی سائوپائولو رفتند. خانم کارآفرین پیشرفت خوبی داشت، بر ترسهایش غلبه کرده بود و از اینکه توانسته بود تغییرات بزرگی در خودش ایجاد کند، بسیار خوشحال بود. اما در مسیر رسیدن به کلیسا، کسانی که دستور کشتن خانم کارآفرین را داده بودند، افرادی را فرستادند تا کار را تمام کنند. به ماشین آقای رایلی حمله کردند. بادیگاردهای آقای رایلی حضور پیدا کردند و تیراندازی شدت گرفت، اما ماموران آقای رایلی همه چیز را مرتب کردند. در این بین خانم کارآفرین دید که آقای هنرمند در ماشین نیست و برای پیدا کردن او در کوچهها و خیابانها دوید. او را در حالی یافت که مردی اسلحه به دست سر او را نشانه گرفته بود. با صحبتها و حرفهایی که از طریق همین باشگاه 5 صبحی آموخته بود، توانست مرد را فراری دهد و جان هنرمند را نجات داد. این کار خانم کارآفرین نشان داد که هر کسی میتواند تغییر کند و این تغییر به لطف باشگاه 5 صبحی و مهمتر از آن حضور آقای رایلی صورت گرفته بود. بعد از اینکه این ماجرا تمام شد آقای رایلی به خانم کارآفرین گفت که نگران چیزی نباشد، چرا که سهام آن شرکت سرمایهگذاری را که شریک خانم کارآفرین بوده را خریده و دیگر کسی مزاحم او نخواهد شد. این نهایت اتفاق خوبی بود که میتوانست برای خانم کارآفرین رخ دهد. آقای میلیاردر باید درس را ادامه میداد و گفت که باید به سراغ ده تاکتیکی برویم که جزء مهمی از باشگاه 5 صبحیها است.