زندگینامه شهید «مجید صانعی موفق» از شهدای مدافع حرم در قالب کتاب ابوطاها توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر شد. بر اثر یک اتفاق و خواب عجیبی که دیدم، با شهید ابراهیم هادی آشنا شدم و کتاب خاطرات این شهید خیلی بر من تأثیر گذاشت، از همان روزی که شهدا مهمان زندگی من شدند، رنگ و بوی زندگی ام تغییر کرد. سعی کردم رفتارم را شبیه آن ها بکنم. اولین قرارم با داداش ابراهیم این بود که از خدا بخواهد به من حیای فاطمی بدهد. حیایی که تا می توانم از نامحرم دور باشم.
بعد از آن، چادر مونس من شد. در مورد حجاب هم خیلی تحقیق کردم. من خیلی سخت ایمان آوردم، چون اصولاً در مسائل اعتقادی سرسخت و به دنبال دلیل هستم. اما روزی که برای خرید چادر رفتم، ایمان داشتم که می خواهم حجاب مادرم فاطمه ی زهرا (س) را داشته باشم. از آن روز سعی کردم حجابم را خوب رعایت کنم.
از زمانی که ابراهیم عزیز و شهدا وارد زندگی ام شدند مدتی گذشت که اتفاق عجیب دیگری رخ داد. در عالم خواب جوان بلند بالایی را در هیبت شهدا دیدم. چهره اش آشنا نبود؟!
نزدیک تر شد و به من گفت: من مجید صانعی هستم، شهید شده ام، دوست دارم همان طوری که از شهید ابراهیم هادی مدد می گیرید و یادش می کنید، من را هم یاد کنید و از ما مدد بگیرید. نگذارید ما را فراموش کنند. من یک پسر پنج ساله دارم بنام طاها و اهل همدان هستم. سپس تلویزیون روشن شد و من مراسم تشییع پیکر این شهید را دیدم. یک پسر لاغر اندام در حدود پنج سال آنجا بود که فهمیدم طاهاست.
سراسیمه از خواب پریدم. باز هم این خواب را دعوت نامه ای از سوی شهدا می دانستم. زیر لب زمزمه کردم که خدایا این خواب نشانه چی است؟! چرا باید من این کار مهم رو انجام بدهم؟
زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدی که حتی اسمش هم از یادم رفته! هر چقدر به ذهنم فشار آوردم اسم کامل شهید یادم نیامد. اما چهره نورانی اش دائم جلوی چشمانم بود.
بلافاصله در فضای مجازی بین شهدای مدافع حرم استان همدان جستجو کردم تا اسم شهید را پیدا کنم. اولین تصویری که از شهید در فضای مجازی دیدم عکسی بود که پیشانی بند بر سر داشت. عکس را که در اینترنت دیدم دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. دقیقاً همان شخصی بود که در عالم رویا دیده بودم.
این تصویر همان جوان بود که خودش را به من معرفی کرد! نمی دانید چقدر خوشحال شدم. من با شور عجیبی دنبال اطلاعاتی در مورد او بودم. نامش را خواندم. نوشته بود: شهید مدافع حرم مجید صانعی. دیگر او را شناخته بودم. اطلاعات بسیاری از او در فضای مجازی پیدا کردم. حالا که این مطالب را می نویسم چقدر خوشحالم. من روزگاری را داشتم که اصلاً از حجاب و چادر خوشم نمی آمد. اما الان، بیش از دو سال است که در حریم حجاب فاطمی قرار دارم و خدا را به خاطر تمام نعمتهایش شکر می کنم.
خدا رو شکر کردم که من را قابل دانست تا با ستاره ای دیگر که مدتی روی زمین زیسته آشنا شوم. تا چراغ راهی باشد برای ما زمینی ها. عکس های شهید را چاپ کردم و در شهرهای مختلفی توزیع کردم.
الان هم هر وقت کار خوبی انجام می دهم به نیت شهدا مخصوصاً داداش ابراهیم و مجید انجام می دهم. کتابش رو تهیه می کنم و در اختیار دوستانم قرار می دهم تا مطالعه کنند و... حتی گلدانی رو بخوام آب بدهم به نیت شهدا انجام می دهم... خیلی ها مثل من، بدون اینکه شهید را بشناسند به او متوسل می شوند! دوستی زنگ زد و گفت: ما عمل قلب باز داشتیم، خیلی هم نگران مشکلات و عوارض عمل بودیم.
به شهید مجید متوسل شدیم و برای این شهید نذر صلوات گرفتیم. خدا را به حق این شهید قسم دادیم. باور کردنی نیست که مشکل مریض ما بدون عمل حل شد!
گوشی را قطع کردم. خیلی فکرم مشغول شده بود. همیشه دوست داشتم اگر قرار است کاری برای شهیدی انجام دهم با سفارش نباشد و کار شهدا حواله ای باشد. هر شهیدی که اذن داد بتوانم اول برای خودم، قدمی بردارم و حالا باز هم لطف این عزیزان شامل حالم شده بود.
صحبت های این خانم دیگر تردیدی برایم باقی نگذاشت. بعد از شهادت دوست عزیزمان شهید اسماعیل سریشی و چاپ کتاب او توسط گروه شهید ابراهیم هادی، چند سالی بود که به مدد شهدا و شهید ابراهیم هادی در زمینه ترویج کتابهای این گروه فعالیت هایی در همدان داشتم و حالا شهید مجید صانعی از ما خواسته بود که ایشان را هم مثل ابراهیم هادی معرفی کنیم. حالا دیگر حجت را بر خودم تمام شده می دیدم.
دعوت نامه ای از شهید مدافع حرم مجید صانعی نصیبم شد. به سراغ مصحف شریف رفتم. آیات قرآن مثل همیشه راه گشایم بود. آیه 23 سوره مبارکه شوری پیش رویم بود.« ذَلِکَ الَّذی یُبَشّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ قُلْ لَّا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَفْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»
« این (فضل بزرگ) چیزی است که خداوند به بندگانش، آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند بشارت می دهد. (ای پیامبر! به مردم) بگو: من از شما بر این (رسالت خود) هیچ مزدی جز مودّت نزدیکانم نمی خواهم و هرکس کار نیکی انجام دهد، برای او در نیکویی آن می افزاییم. همانا خداوند بسیار آمرزنده و قدردان است.»
بسم الله گویان کار را شروع کردم. شب اول فاطمیه، بدون هماهنگی قبلی، منزل آقا مجید میهمان سفره روضه بی بی دو عالم شدیم. شنیده بودم مجید علاقه زیادی به حضرت زهرا (س) داشته و حتی شهادتش هم با تیری که بر پهلویش نشست رقم خورد. حالا درست اولین شب فاطمیه مهمان آقا مجید بودم! بارها در مکتب شهدا دیده ام که هیچ چیز در این مسیر اتفاقی نیست. اگر غبار گناه از چشم و دلم می شستم، قطعا حضور آقا مجید را در آن مجلس حس می کردم.
از آقا مجید عاجزانه تقاضا کردم تا دستم را بگیرد. از او خواستم تا توفیق دهد با جمع آوری خاطراتش، چراغی ایجاد شود برای جویندگان مسیر حقیقت. مسیری که تا زمان حیات مادی، برایش خیلی وقت گذاشت. همان جا شماره برخی از دوستان آقا مجید رو گرفتم و با نام مقدس حضرت فاطمه زهرا (س) کار را شروع کردیم.
با تمام تلاشی که ماه ها صورت گرفت اما متأسفانه بسیاری از دوستان شهید حاضر به همکاری نشدند و این مطالب ناچیز، تنها توانسته گوشه ای از حیات مادی شهید را به تصویر بکشد. در پایان از همه عزیزانی که در جمع آوری این مجموعه یاری نمودند، مخصوصاً خانواده محترم شهید و دوستان عزیز و رزمندگان غیور لشکر انصارالحسین(ع) کمال تشکر و قدردانی را داریم.