کتاب افق گمشده نوشته مژگان بهمنی توسط انتشارات نسل نواندیش منتشر شده است.
افق گمشده رمانی است عاشقانه، که روایتی ساده و روان دارد و قصه عشق دختر و پسری به نام سارینا و امیر را روایت میکند که بعد از یک سال نامزدی به بن بست میرسند و سارینا، ساز جدایی کوک میکند.
فرهاد روی تراس بزرگ مشرف به حیاط نشسته بود و سیگار و با سیگار روشن میکرد. قلب سارینا فشرده شد. متخصص قلب پدر گفته بود که باید خیلی زود سیگار رو ترک کنه، اما… فرهاد روزای سختی رو میگذروند. فردا صبح سر میز صبحانه، فرهاد توی افکار دور و درازش غرق شده بود. معلوم نبود کجاست؟ بالاخره سارینا دلش رو به دریا زد و سر حرف رو باز کرد.
ـ «میدونم که دیشب خیلی اذیت شدی… چندماهه که منتظر یه فرصت میگشتم تا با شما حرف بزنم. یه فرصت مناسب که پیش نیومد.»
فرهاد آرومتر از دیشب به نظر میرسید.
ـ «من اونقدر درگیر مشکلاتم بودم که نفهمیدم تو و امیر چقدر مسئله دارین با هم. فکر میکردم خوشحالین! توی زندگیم هیچچیز از خوشبختی تو مهمتر نبوده برام. هراتفاقی هم که بیفته، حمایت منو داری. فقط حواست باشه که طرف مقابلت غریبه نیست. عموبیژن… مثل برادرمه… بهمراتب نزدیکتر از یه برادر. به خودش و همسرش مدیونم. امیر هم برام مهمه… نباید جریحهدارش کنی. ممکنه عموبیژن تند بشه باهات و اگر احیاناً حرفی بهت زد که باعث رنجش تو شد، رعایت ادب و احترام رو بکن. نه بهخاطر شراکتمون، بهخاطر رفاقت سیساله ما. بهخاطر همه زحماتی که برای زندگی من کشیدن و بعضیهاش هم قابل جبران نیست. خودتو جای اونا بذار. اگر امیر میاومد و بهت میگفت که دیگه تو رو نمیخواد، تو به این آرومی نبودی الان. تلاش میکنیم تا همهچیز دوستانه تموم بشه.»