کتاب بلوغ پشت خاکریز درباره خاطرات ایمان کفایی مهر است که در سن 14 سالی به جبهه می رود. قصه این کتاب از یک فضای خانوادگی خاص شروع می شود و همین فضای خاص باعث می شود ایمان کفایی مهر وارد جبهه شود. ورود کفایی مهر به جبهه قصه های زیبا و جذابی دارد و این قصه ها تا اواخر جنگ و بازگشتش از جبهه ادامه دارد.
خاطرات دکتر کفایی مهر خاطره ای است که جنس رفتاری خیلی خاصی دارد به طوری که وقتی از او سؤال کردم یادت می آید کجا بالغ شده ای؟ گفت پشت خاک ریز. . . یعنی بلوغی فکری ما، دریافت های ما، فهمیدن زندگی و تمام این مسائل از پشت خاک ریز متولدشده است و تا امروز با آن درگیر هستم.
وقتی از کفایی مهر خواستم خاطراتش را بیان کند با اینکه مشغله زیادی داشت، باکمال میل پذیرفت و ما به مدت یک هفته به صورت شبانه روزی کنار هم بودیم تا خاطرات این کتاب به ثبت رسید.
جذاب ترین بخش خاطرات کفایی مهر زمانی است که او به همراه یک گروه جهادی برای کمک به آسیب دیدگان فاجعه شیمیایی حلبچه اعزام می شود. وقتی از شدت تشنگی ایکی از رزمندگان آنجا تقاضای آب می کند او قمقمه خود را به او می دهد و می گوید ما 6 ساعت دیگر شهید می شویم چراکه آن ها همگی شیمیایی شده بودند.
گفتم: خیلی تشنمه!
گفت: چاکرتم! الان بهت آب می دم!
سرش را برگرداند. دست گذاشت روی پهلویش. قمقمه اش را در آورد و داد به من. نصف قمقمه اش آب بود. دو جرعه خوردم و گفتم: به بچه ها هم بدم؟
گفت: آره بده بچه ها هم بخورن! ولی عذر می خوام کمه! همین قدر بود!
گفتم: خودت چی؟
لبخند زد. بچه ها آب می خوردند و متوجه گفتگوی ما نبودند. همه بچه ها از آب قمقمه او خوردند. آب داخل قمقمه تمام شد. قمقمه برگشت دست خودم. تکانی به قمقمه دادم و گفتم: تموم شده!
گفت: اشکال نداره!
با دست رفقایش را نشان داد و گفت: ما شش نفر شیمیایی شدیم! به همدیگه قول دادیم که هیشکی آب نخوره! قرارمون هم اینه که این قدر اینجا کار کنیم تا بمیریم! بریم لب حوض کوثر، امام حسین (ع) بهمون آب بده این نذر ماست!