امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
5,000
نظر شما چیست؟
پرهام از جیبش یه عکس درآورد و داد دست آریا و گفت: اینو ببین. آریا نگاهی به عکس کرد.

پرهام ادامه داد: بناست چندتا از بچه ها به عنوان مهمون بیان خونه ما. فرهاد اینو هم دعوت کرده. حقیقتش اینم یه دختره حساسه. می ترسم نقشه فرهاد نگیره دختره بزار بره و همه چی خراب بشه.

پرهام سرش سمت خیابون بود و حرف می زد به قول معروف خودش روش نمی شد رو در رو حرف بزنه. حرفش که تمام شد دید آریا هیچی نمی گه برگشت نگاهش کردو گفت: خوب نگفتی نظرت چیه؟

با همون نگاه اول تغییر چهره آریا رو فهمید. رنگ آریا پریده بودو نگاهی بهش کردو گفت: چی شد بهت؟ یه دفعه چرا اینطوری شدی؟

عکس رو از دستش گرفت و پیاده شد از روی صندلی عقب یه بطری آب آورد و یه لیوان برداشت و کمی آب ریخت و داد دستش وگفت: اینو بخور ببینم یه دفعه چت شد؟

آریا آب رو خوردو لیوان رو روی داشپورت گذاشت.

پرهام: تو معلومه چت شد؟

چرا اینطوری شدی یه دفعه؟ هنور آریا حرف نمی زد.

پرهام: بیا بریم داخل شرکت. کمی استراحت کن. اصلاً می خوای ببرمت دکتر.

آریا کمی به خودش اومدو گفت: نه نیازی نیست حالم خوبه. میشه یه بار دیگه عکس رو ببینم. نتونستم خوب ببینمش.
کتابشناسی ملی :
5597023
شابک :
978-600-459-532-2
سال نشر :
1398
صفحات کتاب :
572
کنگره :
PIR۸۳۶۱ /ن۹۶‏‫‬‭پ۵ ۱۳۹۸
دیویی :
۸‮فا‬۳/۶۲

کتاب های مشابه پسر خاله ها