کتاب می دانی، صنوبرها آواز که می خوانند میمیرند نوشته سرکار خانم معصومه سیاه پشت خاچکی منتشر شده در نشر متخصصان است.
کتاب پیش رو مجموعهایست از اشعار و نقاشیهای شاعری که در طول بیست سال نگاه و نگرش ماورایی به جهان پیرامون و ارتباط عمیق وی با عناصر حیات شکل گرفته است. عشق را به اوج آزادی و اشتیاق و عرفان بردن، نگاه فلسفی به هرآنچه در جهان ماست از نبض خستهی سنگها تا روشنی چشم آبها و خموشی صدای پروانهها در زمستان، در بطن اشعار کتاب دیده میشود.
از آغاز فهمیدن طعم باران و برف در کوهستان تا لحظه ی پرواز با آب دیو چشمه و لمس ترانه های ابر بر شاخه های آسمان درست اوایل هشت سالگی جهانم شکل گرفت هر روز در دستانم، برگ ها را، سنگ ها را، نسیم را، آواز پرندگان را نوازش می کردم و با درخت به ته باغ حرف می زدم. شب ها وقت خوابیدن، به تمامی ستاره هایی که می شناختم و آسمان و شب، به همه ی گل های خانه قدیمی، به ماهی های دریا، پروانه های دشت هر روز و سنگ هایی که مرا با خود به کوه ها می بردند، شب به خیر می گفتم. در خواب پرواز می کردم با روسری آبی که ننه ملوس همیشه به سر داشت و بال های من بود.
به یاد دارم شبی تا آن سوی ابرها پرواز کردم و با سرزمینی پوشیده از درختان سرخ آشنا شدم. بیمار که می شدم و سرما در تنم می غرید. نقا ش می کشیدم و با رنگ ها حرف می زدم. اولین شعرم را در ۱۱ سالگی برای آسمان سرودم ته مانده ای یادم هست:
آسمون ما شب هاش مهتابیه
روزا خورشید میتابه چه عالیه!
من با روحم بزرگ شدم در جسمی که حالا سی وشش سالگی را به تجربه نشسته است.