کتاب «اخراجیها» نوشته محمدرضا همتی حاوی ناگفتههایی از دسته اخراجیهای گردان سلمان میباشد که روانه بازار نشر شده است. اینکتاب دهمین عنوان از مجموعه «خاطرات شفاهی» است که انتشارات ۲۷ بعثت چاپ میکند.
هر شب از ترس «خشم شب» گوش به زنگ میخوابیدیم. حتی، خیلی وقتها، پوتینهایمان را از پایمان در نمیآوردیم، که مبادا وقتی خشم شب زدند، از ترس گاز اشکآور، مجبور نباشیم پا به برهنه از آسایشگاه به بیرون فرار کنیم. هرچند شب یکبار، باید نوبتی یک ساعت و نیم نگهبانی میدادیم تا مبادا اتفاقی برای همرزمهایمان که در خواب ناز بودند بیفتد. یک نفر داخل آسایشگاه با فانوس میچرخید تا چنانچه کسی از روی تخت افتاد، کمکش کند. یکی هم باید اسلحه به دست مقابل در و در سرمای زمستان نگهبانی میداد. یک شب، نگهبانی من و دوستم امیر به ۱۱ شب افتاد. خدایا این دیگر چه شانسی بود. باید این یک ساعت و نیم را نصف میکردیم. نصف این مدت را بیرون، و نصف دیگر را داخل نگهبانی میدادم. آن روز یکی از سختترین روزهای آموزشمان بود؛ توان سرپا ایستادن نداشتم. خدایا چه باید میکردم؟! یکی دو دقیقه بیرون آسایشگاه _ جلوی در _ ایستادم. سوز سرما از اورکت و آن همه لباس عبور میکرد. استخوانهایم تیر میکشید. طاقت نیاوردم و به داخل آسایشگاه برگشتم.