نظر شما چیست؟

معرفی کتاب دیوار چین

کتاب دیوار چین و داستان های دیگر، یکی از عمیق ترین و وحشتناک ترین آثار فرانتس کافکا است، داستانی که سنگینی افسوس و اضطراب قرن ها بر آن فروریخته و ابطال تاریخ وجود بشر در آن نمایان می شود.

معمولاً آثار بزرگ و مدون نوابغ بزرگ و نویسندگان، شهرت بیشتری کسب می کنند. خوانندگان و همچنین منتقدین اینگونه آثار داوری خود را درباره ی نویسنده بنا بر کتاب ها یا داستان های بزرگ او می نهند. البته اینکار اغلب معقول تر و موجه تر است، لکن بعضی از نویسندگان بزرگ، قطعات و داستان های کوچک تری نیز نوشته اند که به وجه تخصیص بیشتر و بهتر از رمان های بزرگشان حاوی دقایق فکر و احساسات ایشان است. فرانتس کافکا (Franz Kafka) نیز یکی از این نویسندگان است و شاید در نوع خود منحصر و کم نظر باشد.

می دانیم که رمان های مشهور و بزرگ کافکا مانند، قصر، محاکمه، و امریکا هر سه آکنده از تفکرات، احساسات و معتقدات کافکا است، اما کافکا غیر از این سه رمان بزرگ، بسیاری قطعات مستعار، داستان های کوچک و کلمات قصار دارد که بعضی از آن ها تمام مضامین سه رمان بزرگ و مغز و لبّ آن ها را در خود نهفته دارد و بعض دیگر، نمودار تفکرات و لطایفی است که حتی در رمان های بزرگ او نیز نمی توان یافت. زبان کافکا در عین صراحت و رقت، زبان رمزی و مستعار است. تفکر اصیل وی همواره در ورای ابری از ابهام و احیاناً تیرگی نهفته است. و تصویر همه چیز را همیشه در آیینه ی بخار گرفته نشان می دهد، چه می توان کرد؟

گیتی را سرمایی فرا گرفته که تا مغز استخوان را منجمد می سازد، هر چیزی که تشعشع نماید، در این فضای تاریک یخ زده محو می گردد، اما این تقصیر یا تعمد کافکا نیست. در نخستین صفحه کتاب دیوار چین و داستان های دیگر (The great wall of China and other short works) از خود خواهید پرسید، چرا دیوار را یکپارچه ساختند؟ چرا قسمت هایی از آن را ناتمام نهاده و به قسمت دیگر پرداخته اند؟ این پرسشی است که انبوه سازندگان و حتی ساکنین چین نیز از خود کرده اند! دیوار رمزی از وجود انسان یا به تعبیر دیگر رمزی از زندگی اوست.

هنگامی که گفتگو درباره تاریخِ زندگی انسان در میان است، مسئله وجود به میان می آید. و هنگامی که انسان چون یک فرد در نظر است، و زمانی که وجود محدود که پایان او به مرگ یا نفی تمام امکانات می انجامد پای تفکر در میان می آید. پس تصویر دیوار به صورت ناقص و قطعه قطعه در همان لحظه که حاکی از نقصِ ابدیِ وجود است، بطلان و پوچیِ سرنوشت آمیخته به تلاش و کوشش انسان را بیان می کند. نقشه ی ساختمان دیوار از ابد کشیده شده و فرمانی است که شورای حکم ازلی آن را صادر کرده است. زندگی آفریده ی خود ما نیست. بلکه به ما داده شده و یا ما در حفره ی آن سقوط کرده ایم.

حیات ما یک فقدان و نقص ازلی و ابدی است. می کوشیم که از این نقص بکاهیم. تصویر کمال را طرح می کنیم، ولی هرگز نمی توانیم آن را به پایان برسانیم و تمامیّت و کمال برای ما ممکن الحصول نیست. دیوار باید ناقص بماند، اما نمی دانیم چرا؟ هیچکس جز طراح نقشه ی وجود از این تصمیم آگاه نیست. گویا خود طراح نیز سبب این تصمیم را فراموش کرده است! اما کافکا می گوید دیوار برای جلوگیری از هجوم مردم شمال ساخته شده است. مردم شمال، قومی خونخوار و شیطان صفت، زشت روی و سنگدل اند. بیشتر به نظر می رسد که این مهاجمین در درونند نه بیرون. ما گرد درون خود حصار می کشیم.

امّا حصار دور ما سوراخ، سوراخ است. مهاجم در هر لحظه به طور پنهان از این سوراخ ها، شکستگی ها عبور می کند و به هستی وجود ما دستبرد می زند. بدین سان وجود ما در هر لحظه درگیر اضطراب است. زیرا در هر لحظه امکان دارد که مصونیّت ما از دست برود مصونیّتی که کمال مطلوب ما و امکانی است که هرگز تحقق نیافته و نخواهد یافت این مصونیّتی که در پندارمان می توانیم آن را به وجود آوریم و هر چند عبث و بی پایه باشد باز هم بدان دلخوشیم.

امّا مصونیّت چیست؟ ایمنی ذات است یا چیزی درونِ ذات؟ شاید مصونیّت ایمانی باشد. ایمان به چه؟ به خود ما، یا چیزی بیرون از ما، بیرون از جهان ما؟ وجودی که ما تصویری از آن را تنگ در آغوش کشیده ایم؟ بعضی گویند منظور کافکا از دیوار، حصاری است که ما گرد ایمان خود کشیده ایم. به قول کافکا «ایمان به یک چیز فسادناپذیر در درون ما که زندگی بدون آن ممکن نیست» ایمان به چیزی که تصویر آن در آیینه ی وجود محدود ما تابیده است.

بسیار خوب، لکن هرچه باشد چیزی بشری است. حتی اگر ملکوتی هم باشد در کارگاه زمان با رنگ وجود انسان درهم آمیخته و بیشتر انسانی شده است. چنین می نماید که آنچه ما از آن وجود در درون داریم بیشتر خاطره ی امپراطوری است که شاید مدت هاست مرده است. به پیام قاصدان و فرستادگان، لبخند می زنیم. زیرا قاصدان او پیش از آنکه پیامش را برای ما بازگو کنند، آن را فراموش کرده اند، امّا به هرحال ما طالب کمالیم. طالب مطلقیم، طالب مصونیّت و یقین و ایمان. نه می توانیم با تمام یقین به وجود خود آری بگوییم و نه یکباره فریاد بزنیم که نه! پیوسته می خواهیم در جهان جایی داشته باشیم. و در درون ایمانی استوار تا از حیرت نجات یابیم.

شاید مطلق نیز خواهان ما باشد، مشتاق باشد که «حتی یک بار هم که شده ما را لمس کند و سپس بمیرد». امّا نقص ذاتی امان نمی دهد. قبلاً برج بابل را ساختند که به آسمان دست یابند، پایه ها سست بود و فرو ریخت. ما نیز گرد ایمان خود به مطلق و کمال، دیوار می کشیم تا آن را از تعرض نقص و تردید نجات بخشیم. اما هرگز نمی توانیم. کافکا خود در چنین راهی گام برمی داشت و برای همین مطلوب می کوشید. آیا به مقصود رسید؟ این پرسشی است که شاید پاسخ آن را کافکا می دانست شاید ما هم بدانیم امّا نجیبانه سکوت کرد و زبان در کام کشید.

گزیده کتاب دیوار چین و داستان های دیگر

در این چند ده ساله اخیر میل به روزه گیری حرفه ای تا حدّ زیادی کاهش یافته است. پیش از این، به صحنه آوردن این گونه نمایشات بزرگ که تحت سرپرستی و کارگردانی خود شخص باشد، عایدی و نتیجه خوبی در بر داشت، امّا امروزه این امر دیگر میسر نیست. زیرا، اکنون در دنیایی کاملاً متفاوت زندگی می کنیم. زمانی مردم شهر علاقه مفرطی نسبت به هنرمند گرسنه از خود نشان می دادند و هر روز که از مدت روزه سپری می شد هیجان مردم افزایش می یافت. همه میل داشتند دست کم روزی یک مرتبه وی را ببینند؛ کسانی هم بودند که روزهای آخر بلیت می خریدند و از صبح تا شام جلو قفس او می نشستند.

قفس را بیرون می آوردند و بچه ها به دیدن هنرمند گرسنه می شتافتند؛ زیرا این تماشا برای بزرگترها فقط شوخی متداول روز بود، اما کودکان با دهان های نیمه باز آن جا می ایستادند، و برای اطمینان بیشتر دست های یکدیگر را می گرفتند و از دیدن هنرمند گرسنه که با رنگ زرد در جای تنگ خود روی کاه و زمین و نه بر روی یک صندلی، نشسته و دنده هایش سخت بالا آمده بود، در شگفت می شدند. او گاهی سرش را مؤدبانه تکان می داد و با خنده ای تصنّعی به سوالات پاسخ می گفت و یا اینکه یک دست را از میان میله ها بیرون می آورد تا مردم ببینند که چقدر لاغر و باریک است و بار دیگر در خود فرو می رفت بی آنکه به کسی یا به چیزی توجهی نماید.

حتی به ضربات ساعتی که تنها اثاثه قفس اش بود اعتنایی نمی نمود. منحصراً با دیدگان نیمه باز به جاهای خالی و تهی خیره می شد و گاهگاهی جرعه آبی از لیوان بسیار کوچکی می نوشید تا لبانش راتر کند.

کنگره :
‏‫‬‮‭‭PT2632 /آ15‬‏‫‬‮‭ 1393
دیویی :
‏‫‬‮‭833/912
کتابشناسی ملی :
3288841
شابک :
‫‭978-600-176-094-5
سال نشر :
1393
صفحات کتاب :
192

کتاب های مشابه دیوار چین