نظر شما چیست؟

معرفی کتاب اختلاف اختلاط 

کتاب اختلاف اختلاط نوشته جناب آقای مهدی حقیقی منتشر شده در نشر متخصصان.

خلاصه کتاب اختلاف اختلاط 

ای که هر درد تو آبادشدن است

خامشی نمره‌ی فریادشدن است

پیله را رخصت پروانه‌شدن

محبسان مهلت آزادشدن است

گر أناالحق بشود ناله‌ی جان

درد تن نام تو امدادشدن است

جمله مقصد نه که از ما و منیست

بسمِ لَه آید و ایجاد شدن است

این زمین مزرعهٌ الاخره است

آسمان خرمن نوزادشدن است

سرخوش آن‌کس که پس پرده بدید

چون غریبی پی میعادشدن است

نه سرایی و نه میل کهنی

پا به سر زاده‌ی بر بادشدن است

کو بداند که خدا ناظر اوست

هوسش کشته و فر زادشدن است

چه کردند

ماتم عشقم ببرید داغ تنورم بکنید

داغ تنورم نکند آنچه وجودم بکنید

دیده فروبستم از این دختر زیبای سرم

کور هوا گشتم و کور بس که اجاقم بکنید

اسب هوای چو شما شعله بزد خانه‌ی ما

عیب شما را نزدیم گرچه زبونم بکنید

ترسم از این دیر فنا بازی شطرنج و بقاست

زائر قصرم بکنم کیش و به ماتم بکنید

ما ز هوس‌های شما مرده شما زنده شوید

باز شما مرده‌دلم کشته و ماتم بکنید

مردم من نور وفا در ره عاشق که ندید

دیدن خائن نکنم عاجز و کورم بکنید

هرچه مرا کرده همین یار درون‌خانه‌ی من

از دگران باک نکنم راهی دورم بکنید

جان که طعامی شده بر همهمه‌ی خاله‌زنک

این تن من سفره‌ی من طعمه‌ی مورم بکنید

هرچه بکوشم نرود زهره‌ی این مار دوپا

زهر طبیعت طلبید مأمن خونم بکنید

ذات زمین خاک حوا شاکله‌ی حرص و هوا

تربت لیلای وفا همدم آدم بکنید

او چه بگفتا که خودم را بکشم چاره کنم

مرده‌ی من چاره نکرد زنده به گورم بکنید

در قدمم حیله کنم تا که ز کس دل نکشم

این گره چون باز کنم آن گره کورم بکنید

خنده و شادی بکنم زهر هلاهل بکنید

کودک من را بکشید پیر و خمودم بکنید

عاقل و فرزانه شدم عابد بی‌مایه شدم

از عقلا ظله شدم حیله برونم بکنید

چون که ملک مانده درین نقش فریبای زمین

این من آدم چه کنم غرق رموزم بکنید

اشرف مخلوق خدا ملعبه‌ی دیر فنا

چیست و چرای شدنم راهی نورم بکنید

عاجز و دیوانه‌شدن شرط خدایی‌شدن است

کفر خدایم نشود مست و ملولم بکنید

خوف جهنم نکنم گر که خدایم طلب است

حور و ملک را چه کنم قابل یارم بکنید

عشق خدا بهر بهشت نی بر آتش نکنم

همچو به لیلاشدنم مضحکه دورم بکنید

نیک بدانم که خدا منتظر راه من است

راه خدایم طلبم گریه به قبرم نکنید

تقلای شکستن

نازنینا بی‌هوا بنشسته‌ای

چون قفس در پیکرم بیتوته‌ای

آخر آن شوقت به محنت‌ها کجاست

ناخوشم حالا چرا در بسته‌ای؟

شاید احوالت به این بیچاره سوخت

قلب مینایش چنین بشکسته‌ای

نکند آهش زمین‌گیرت بکرد

شایدم بر بخت نابم خفته‌ای

چله از قلبم جدا کن بی‌حیا

چون که نوبت محنت است آشفته‌ای

از چه تنهایم گذاری در غمان

شایدم هم‌دست شیطان گشته‌ای

هرگز این رختش به خود نوشین مدان

در خوشی در کوششی سرگشته‌ای

چون خوشی زهر هلاهل کرده‌ای

در غمان کمیاب و گوهر گشته‌ای

ناز من دیدی که آخر برده‌ای

بخت شادم بر غمان آغشته‌ای

سعی من بیهوده قلبم می‌درید

من ندانستم که مردم‌شیفته‌ای

آبی و بیهوده هاون کوفته‌ام

بهر آزارم چرا چون فاخته‌ای؟

رنج تو این دل به زاری می‌کشید

نوش خود بر دیگران می‌زیسته‌ای

این منم جلاد رأفت‌کشته‌ها

هم کری، هم کور و کافر کشته‌ای

وا امان از دست این جاهل‌سرا

با ردایی خیر و شر آمیخته‌ای

عالمی آغشته در خون گشته است

از شیاطینی که تو آموخته‌ای

از خودت دانی چه در دامانت است

فکر خامیست مردمی وارسته‌ای

دیگران از عیب من خورانده‌ای

این خدا داند چه‌ ها ناگفته‌ای

عاجزم در این سرای نابکار

بهر ساکت بودنم بشکفته‌ای

من رعایت کرده‌ام رسم از ادب

به خیالی کرده من را کشته‌ای

ای حبیب از جورت اکنون خسته‌ام

چون خودت دانی چه با من کرده‌ای

نافسم بی‌پرده گویم نوش کن

طعم تلخی کز عداوت دشنه‌ای

شابک :
9786222920463
سال نشر :
1402
صفحات کتاب :
88
کنگره :
‏‫‬‭PIR۸۳۴۱‬
دیویی :
‏‫‭۸‮فا‬۱/۶۲
کتابشناسی ملی :
9403696

کتاب های مشابه اختلاف اختلاط