کتاب دختر مکانیکی نوشته آنا مازولا و ترجمه هدی مقصودی توسط انتشارات متخصصان منتشر شدهاست.
در طول دو هفته آینده هوا ناملایم و سردتر شد. قیمت نان بالا رفت و پرنده های یخ زده از آسمان می افتادند. مردها در خیابان ها آتش روشن می کردند تا گداها، بچه های خوابیده در کوره های آهک و نوزادان در حال یخ زدن جلو در یتیم خانه ها را از مردن نجات دهند. برف، سنگین و آرام درست مانند مرگ می بارید و آلودگی ای که خیابان ها را فراگرفته بود، می پوشاند. رود متعفن، فضولاتی را می پوشاند که از وسط راه ها به پایین جریان داشتند؛ به طوری که کوچه های زاغه ها مانند سالن های پولدارها می درخشیدند و زمانی که روز موعود برای مادلین فرا رسید تا آکادمی مامان را ترک کند و به سمت خانه ساعت ساز برود، زمین به حدی یخ زده بود که مانند ورق های از یخ می درخشید.
او سریع و آرام در تاریکی سپیده دم زمستان، درحالی که به نزاع موش ها داخل دیوار گوش می داد، لباس پوشید. بعد خم شد تا سر امیل را که در خواب بود، ببوسد. بوی پسر کوچولو را به داخل ریه هایش کشید و دعا کرد با کلماتی که معمولاً در دعا استفاده نمی شوند که -شبیه به آن موش های در حال نزاع- مستقیم به سمت تله نرود.