امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
54,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب دخترکی به نام زندگی (جلد سوم) 

کتاب دخترکی به نام زندگی (جلد سوم) نوشته سرکار خانم سکینه حوتی نژاد منتشر شده در نشر متخصصان است.

خلاصه کتاب دخترکی به نام زندگی (جلد سوم) 

اگه یادتون باشه تو جلد چهارم براتون از زندگی و بچه‌هاش گفتم. حالا می‌خوام از حسین و زیبا و زندگی و کل مجموعه‌ای که در رمان زندگی بودن براتون تعریف کنم.حسین وقتی درسش رو تموم کرد برای انجام چند مأموریت به شهرستان رفت و با چند درجه ترفیع، سرگرد دو شد. حسین مدیون مادرش بود. می‌گفت: اگر می‌بینید به این مقام رسیده‌ام همه‌اش نتیجۀ دعاهای مادرم هست. زندگیِ رو به رشد و موفق‌شدن بچه‌هاش رو می‌دید. خوشحال بود که زحمت اون همه سالش هدر نرفته و از خدای مهربونش تشکر می‌کرد.زیبا هم بعد از اینکه دخترش یک سالش شد به مطبش رفت و شروع به کار کرد. زندگی به نوه کوچکش سرگرم شده بود، ولی هنوز دختر عاشق و مادر مهربون و مادربزرگ ناز شب‌ها به یاد عشق قدیمش می‌خوابید و زندگی هم، به این نحو سپری می‌شد واسه زندگی.فقط زندگی هنوز قلب کوچکش عاشق بود همین!به قول شهرام به زندگی می‌گفت: آجی زندگی گذشته دیگه گذشته، چرا غم گذشته رو می‌خوری؟ تو باید وقتی به زیبا و حسین نگاه می‌کنی غم گذشته رو از یاد ببری، زحمت این همه سال رو ببین هدر نرفته، دختر دیگه نباید غم رو تو دلت بذاری، باید گذشته‌ها رو رها کنی بذاری کنار عزیزم.زندگی فقط یه لبخند به صورت داداش شهرام می‌زد همین.

دخترهای شهرام هم ماشاءالله واسه خودشون خانمی شده‌ن. وقتی دور هم جمع می‌شیم به یاد قدیم‌ها می‌افتیم. تو خونه حاج حبیب چه روزهایی داشتیم! دلم برای اون خونه، اون خیابون، اون باغ، تنگ شده، چقدر سکوت و آرامش باغ دلپذیر بود! بچه‌هامون شادی می‌کردن، عصر دور هم می‌نشستیم تو حیاط. دخترهای شهرام و حسین و زیبا کلّ خونه رو می‌ذاشتن رو سرشون با سروصداشون. یادش به‌خیر، ولی حالا ماشاءالله هرکسی برای خودش خانمی شده. حسینم هم آقا شده برای خودش. واقعاً روزها مثل باد خزان می‌گذرن.

باید قدر لحظه‌ها رو بدونیم.آرش هم بعد از اینکه کارهاشو تموم کرد بعد از یک ماه، واسه معالجۀ مریم رفت آمریکا. حالا یه سال شده به آمریکا سفر کرده، ولی روزبه‌روز مریم حالش بدتر می‌شد و نگرانی آرش، فرشته و مریم رو عذاب می‌داد.مهشید وقتی آرش به سفر رفت همه وسایل ضروری رو جمع کرد و به خانه آرش رفت. به آرش هم قول داد که بیشتر از جونش مراقب فرشته باشه. فرشته هم صبح با کمک امیرعلی به خونه بهزیستی رسیدگی می‌کرد و اگه پرونده و کلید به دستش می‌اومد، می‌رفت سراغ کارش. امیرعلی هم بعد از سه ماه از رفتن دایی‌ش به یه دختر علاقه‌مند می‌شه و ازدواج می‌کنه و حالا هم یه تو راهی دارن به‌سلامتی ان‌شاءالله. امیر اینا هنوز تو شیراز زندگی می‌کنن. زندگی امیر و مادرش روزبه‌روز ضعیف‌تر می‌شد. امیر هم یه پسر به اسم رضا و یه دختر به اسم مرضیه داره.رضا نبود بلا بود برای امیر. بعضی وقت‌ها می‌رفت سر قبر زندگی و گریه می‌کرد تا حلالیت بطلبه؛ چون رضا به مواد مخدر آلوده شده بود، امیر همیشه خودش رو نفرین می‌کرد و به مادرش می‌گفت: این همه مشکل، تاوان عذاب‌دادن زندگیه.

من باید تا آخرین نفس، عذاب ببینم مادر.زهرا هم فلج شده بود و یه گوشه از خونه امیر خوابیده بود؛ یعنی حرف می‎زنه فقط، راه‌رفتن براش ممنوع بود. پاهاش به‌کلی از کار افتاده بودن.مینا هم همون دوتا دخترهاش رو عروس کرد و خودش و ایمان تنها تو همون خونه شیراز هستن. گاه‌به‌گاه به مادرش سر می‌زنه، ولی هنوز عذاب وجدان داره.

صفحات کتاب :
185
کنگره :
‬‮‭PIR۸۳۴۱
دیویی :
‏‫۸‮فا‬۳/۶۲‬
کتابشناسی ملی :
8777279
شابک :
9786227540192
سال نشر :
1401

کتاب های مشابه دخترکی به نام زندگی (جلد سوم)