امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
67,500
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب مرز

کتاب مرز داستانی جنایی وجذاب نوشته سرکار خانم فاطمه عابسی منتشر شده در نشر متخصصان.

رمان مرز  یک اثر روانشناسی_جنایی است. زندگی‌نامه نیست، ولی اقتباسی از یک زندگی است.

گزیده کتاب مرز

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

پارت آخر

با نفرت نگاهش کردم. کیفمو از روی میز کشیدم و از اون ساختمون نیمه‌کاره بیرون زدم. برای بار آخر دیواری بی‌ریخت اونجا رو نگاه کردم. همه‌چیز تمام شده بود. تند قدم برمی‌داشتم. ساعت 2 ظهر بود و پوست صورتم از شدت نور خورشید می‌سوخت. حدود یک کیلومتر با ون سیاه فاصله داشتم، سریع‌تر راه رفتم. برعکس همیشه با وجود وضع اسف‌بارم این‌بار به چیزی فکر نمی‌کردم و فقط راه می‌رفتم.

می‌دونستم در قفل نیست، سوار شدم و همه‌چیزو دیدم، خوب دیدم. رد خون و کیف بنفششو دیدم، گردنبندشو دیدم. می‌دونستم نباید عقبو نگاه کنم. فقط گاز دادم و رفتم، رفتم که برای بقیه هم تمام بشود.

پارت اول*

- چای می‌خوری؟

+ نه دکتر فقط بیا تمومش کن، این یک ساعتم بگذره.

- چرا انقد از اینجا بودنت بدت میاد؟

+ چون من مجبورم اینجا بمونم و وانمود کنم از جلساتمون استفاده می‌کنم.

- چرا؟ کی مجبورت کرده؟ الان سومین جلسه اس که میای و چند جمله از روزمرگیات می‌گی و صبر می‌کنی یک ساعتمون تموم شه. بگو دقیقاً چی یا کی باعث شده بخوای بری پیش روانپزشک؟

+ من به یکی قول دادم برم پیش روانپزشک؛ چون من برای اون شخص مهمم و اونم برای من اهمیت داره. فکر می‌کرد لازم دارم با یکی حرف بزنم. فکر می‌کرد نیاز به کمک دارم. قطعاً اشتباه می‌کرد، ولی این مسئله باعث بحث طولانی‌مدت ما می‌شد. منم ترجیح دادم برای فرار از بحث از یه دکتر وقت بگیرم و سعی کنم مثل قبل باشم که فقط تموم شه بره. من فقط یه بی‌خوابی شدید و طولانی دارم.

- چه رفتاری از تو باعث می‌شد اون شخص فکر کنه تو به کمک احتیاج داری؟ نسبت تو با شخص مهمت چیه؟

+ اون شخص برادرمه، سهراب. تا پنج سال پیش قبل از مستقل‌شدنم باهم زندگی می‌کردیم، از بیشتر زندگی من خبر داره. ولی جدیداً من وارد ماجرایی شدم که فقط خودم می‌دونم و نیازی نیست و نباید کسی بدونه. این باعث شد من چندین‌بار درمورد جایی که بودم و کاری که کردم، دروغ بگم و متأسفانه می‌فهمید و درگیری ذهنیم باعث می‌شد یه کم تو خودم برم. از کارم استعفا دادم، ماشینمو فروختم. همه‌ی اینا برای سهراب عجیب بود. می‌دونی دکتر نمی‌دونست چیه و نمی‌فهمید نمی‌خوام درموردش حرف بزنم. بعضی از آدما فکر می‌کنن اگه چیزیو نفهمن و ندونن، حتماً اون چیز اشتباهه، ولی من فقط یه کم سبک زندگیمو عوض کرده بودم و باید درک می‌کرد و بیخودی نگران نمی‌شد. من فقط خوابم نمی‌بره دکتر. بعضی وقتا هم یادم میره که باید غذا بخورم. اگه برام قرصی تجویز کنید که اینو درست کنه، ممنون میشم.

- برای بی‌خوابیت دارو می‌خوری؟ چی شد که اون فکر می‌کرد باید از روانپزشک کمک بگیری؟ آخه استعفادادن و فروش ماشین و دوتا دروغ باعث نمیشه برادرت تقریباً مجبورت کنه که درمان بشی. هرچند تراپی برای هر انسانی تو بعضی از زمانای زندگی لازمه، اما معنی این اجبارو درک نمی‌کنم. بیشتر برام توضیح بده و اگه دلت می‌خواد، درمورد اون ماجرا بگو.

نفسمو با عصبانیت بیرون دادم و دستی لای موهام کشیدم. ناخودآگاه دستامو به هم می‌مالیدم. پرحرفی کرده بودم و این وضع منو عصبی‌تر می‌کرد. چندبار گفتم بی‌خوابی دارم؛ انگار نمی‌فهمید! چرا باید خودمو توضیح می‌دادم؟ آره قرص خواب می‌خورم.

+ می‌تونم سیگار بکشم؟

- اگه برای فرار از ادامه‌ی حرفه، نه. ولی اگه لازمش داری، برو جلوی پنجره بکش.

صفحات کتاب :
60
کنگره :
PIR8354
دیویی :
8فا3/62
کتابشناسی ملی :
9354347
شابک :
9786222924904
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه مرز