داستان زندگی شهید دریاقلی سورانی؛ مردی بخشنده، شوخطبع، هوشیار و البته بسیار شجاع. قهرمانی که با تصمیم درست و بهموقع نگذاشت آبادان به سرنوشت خرمشهر دچار شود. دریاقلی اگر نبود شاید روزهای جنگ برای آبادانیها طور دیگری رقم میخورد.دریاقلی سورانی مردیست که رکاب زد تا آبادان به دست دشمن نیفتد. شاید بسیاری از ما نام این مرد شجاع را نشنیده باشیم و از رشادتهای ایشان چیزی به گوشمان نخورده باشد. اما او با درایت و اقدام به موقعاش کاری کرد که نامش همیشه در تاریخ این سرزمین جاوید باشد. او ثابت کرد که با یک دوچرخه اوراقی و یا حتی با پای پیاده هم میشود یک شهر را نجات داد.
او را میبینی که آهسته و خرامان از میان آهن پاره ها میگذرد و به سمتت می آید. سرت را می دزدی تا نبیندت. می دانی که او هم خودش را به آن راه میزند و از قایم موشک با تو سرحال می شود. تصمیم گرفته بیشتر به کوی ذوالفقاری بیاید و تو را هم با خودش به اوراق فروشی بیاورد. مینی بوس هم شده خانه ی اعیانی تان، که از شهر به آنجا می آیید برای ییلاق. سرت را آهسته از زیر پنجره بالا می آوری، که ناگهان او با آن موهای فرفری اش برایت شکلک در می آورد و زبانش را به سمتت دراز می کند. از خنده ریسه می روی. برای تو، او بهترین بابای دنیاست. هیچ وقت نفهمیدی چه شد که یکی از اتاق های خانه ی کوچکتان در آبادان را به آن خانواده فقیر داد؛ تا توی یکی از دو اتاق آن زندگی کنند! شاید برای همین است که پدرت بیشتر وقتش را در اوراق فروشی میگذراند. با صدایی که آهنگش لالایی هر شبت شده، به اسم میخوانَدت........