کتاب من مادرم فرید
زندگی شهید سید فریدالدین معصومی به روایت فاطمه صابری، مادر شهید
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب من مادرم، فرید
کتاب “من مادرم، فرید” روایتی مادرانه از زندگی نخبهای گمنام به نام “سیدفریدالدین معصومی” است. نخبهای که هم قاری و حافظ کل قرآن است و هم مخترع اولین ربات ماهی در کشور نیوزلند. او بهخاطر همین موفقیت پیشنهاداتی برای اقامت در خارج و ادامه زندگی در آلمان و آمریکا دریافت میکند، ولی هیچکدام را به عشق وطن و خدمت به آن نمیپذیرد و به ایران برمیگردد. وی بعد از مدتی بهدلیل شایستگیهایی که داشته عهدهدار مدیریت هلدینگ بزرگ غدیر میشود.
در کنار همه این موفقیتها، یکی از مهمترین شاخصههای زندگی سیدفرید پر رنگ بودن معنویت و اخلاق در حیات اوست؛ تا آنجا که زندگی در خارج از کشور با تمام اقتضائاتش تغییری در پایبندیاش به اصول ایجاد نمیکند و او فریدی مومنتر به کشور برمیگردد.
شهید معصومی فرزندی است مورد توجه پدر و مادر، همسری که عاشقانه زندگیاش را دوست دارد، و پدری که نمیگذارد مشغلههایش ذرهای بین او و فرزندانش جدایی بیندازد. سید فرید در روزگاری که کشور درگیر فتنه بزرگ سال 1401 است، برای انجام ماموریت به لامرد شیراز میرود و در یکی از پاکترین نقاط کشور در حرم حضرت شاهچراغ به آرزویش یعنی شهادت میرسد. این کتاب به قلم زهرا سلگی و چاپ انتشارات حماسه یاران سعی دارد فرید را از زاویه نگاه مادر در جان و دل خواننده بنشاند. شهید «سید فریدالدین معصومی» یکی از شهدای حمله تروریستی داعش به حرم احمدبنموسی شاهچراغ (ع) در شیراز بود که در مأموریتی کاری برای خدمت به مردم، آسمانی شد.
گزیده کتاب من مادرم، فرید
از مشهد کـه برگشـتم، دوبـاره هـوایی نوشتن شـدم. بـه دنبـال پیـدا کردن سـوژهای برای تحقیق و نوشتن، جستوجو ها کردم. تلاشهایم بینتیجـه نبـود. سوژهای پیـدا کـردم و قدمهـایی برایـش برداشـتم؛ امـا بهِ سرانجام نرسـید و من اول راه، به نقطه پایان رسـیدم. مدتی گذشت و رسیدیم بـه ایام فاطمیه و من نتوانسـتم خانوادهام را کـه به یک روضه خانگی دعوت شـده بودند، همراهی کنم و در خانه ماندم. چند دقیقه بعد از رفنت خانواده، پای تلویزیون نشستم و در گشت و گذار شبکهها، رسیدم بـه برنامهای کـه مـادر شهید فریدالدیـن معصـومی روبـهروی مجری نشسـته بود و از پسـرش میگفت.
هرچه او بیشتر میگفت، من بیشتر مطمئن میشـدم ایـن همان گزینـهای اسـت کـه دلم میخواهد راجـع بهـش بنویسـم. خانـواده کـه برگشتند، مطمئن از انتخابـم گفتم:«سـوژهام رو پیـدا کـردم.» ایـن را گفتم و در عین ایمان بـه خـوبی سـوژه، رسیدن به آن را سخت و دور از انتظار میدانستم.