هدف کتاب مددکاری اجتماعی مداخله در بحران: خشونت خانگی علیه زنان نوشته ی حسین یحیی زاده و فاطمه آرمان، آگاهی دادن به دانشجویان و فعالان در حوزه ی مددکاری اجتماعی است که بتوانند علت ها و پیامدهای خشونت خانگی (خشونت شوهر علیه زن) و مداخلات مؤثر در مورد قربانیان و عاملان آن را درک و بررسی نمایند.
در حرفه مددکاری اجتماعی، حرمت مقام انسان یکی از ارزش های مهم حرفه ای می باشد که بر اساس آن مددکاران اجتماعی خود را ملزم به حفظ حرمت مقام انسانی مخاطبان خود می دانند. از این منظر، خشونت علیه زنان یکی از مصادیق نقض کرامت انسانی و حقوق بشر می باشد. بنابراین، تلاش برای حفظ کرامت انسانی زنان یکی از دغدغه های مهم حرفه ی مددکاران اجتماعی در طی دوران زمانی و در کشورهای مختلف بوده است. در سال های قبل خشونت خانگی که به معنای خشونت شوهر علیه زن محسوب می شود، به عنوان یکی از مسائل مهم اجتماعی و قانونی مطرح شده است. خشونت خانگی علاوه بر قتل و یا آسیب های شدید جسمی، باعث آسیب های شدید اجتماعی، مسائل غیر قانونی و اختلات پزشکی و روان پزشکی نیز می شود.
از یک سو، خشونت خانگی با مشکلات فروانی از جمله سوء مصرف مواد مخدر، فرار از خانه و بی خانمانی، انوع جرم و جنایت ها همراه بوده است. از سوی دیگر، ارتباط قربانی خشونت خانگی شدن با طیف وسیعی از ابعاد سلامت جسمی، روانی و اختلالات رفتاری نشان می دهد که مداخلاتی که می تواند منجر به کاهش یا پیشگیری از خشونت خانگی شود، به حل و فصل این مشکلات نیز کمک می کند. اهمیت مسئله خشونت خانگی در بین مددکاران اجتماعی و سایر حرفه های ارائه دهنده خدمات اجتماعی باعث شکل گیری فعالیت های سازمان یافته در دهه های اخیر شده است. طی چندین سال فعالیت سازمان یافته، این تلاش ها موجب توسعه مداخلات در زمینه های خدمات اجتماعی، بهداشتی و اجرای قانون شده است که توانستند رفاه قربانیان را بهبود بخشد و یا رفتار خشونت آمیز عاملان را کاهش دهد.
برخی از این برنامه های مداخله ای مبتنی بر قانون و به صورت اجباری مانند دستگیری مجرم یا گزارشگری اجباری کارکنان مراکز بهداشتی است. برخی بر اساس نظریه های وام گرفته شده از حوزه روانشناختی و مشاوره ای مانند خدمات مشاوره ای برای قربانیان تروما می باشد و برخی دیگر نیر بر پایه نظریه های سطح کلان تر مانند مداخلات مبتنی بر اقدام اجتماعی است.
بسیاری از تئوری پردازان به دنبال پاسخ به این پرسش ها بوده اند که «چرا یک فرد خاص پرخاشگری می کند یا مرتکب رفتار خشونت آمیز می شود؟ و چرا یک فرد خاص قربانی خشونت می شود و در روابط خشونت آمیز باقی می ماند؟». در سطح فردی، روانشناسان به عوامل روانی و غریزه ای اشاره می کنند. تئوری های روانشناختی بر روی اختلات روانی یا صفات و خصوصیات شخصیت تمرکز کرده اند. تئوری های یادگیری اجتماعی به نقش اجتماعی شدن تأکید دارند که افراد از این طریق خشونت را می آموزند.
تحلیل های جامعه شناختی به دنبال مطرح کردند نقش عوامل ساختاری مانند فرهنگ، ساختار پدر سالارانه و نظام سرمایه داری همراه با مناسبات اقتصادی و سیاسی آن هستند. این تئوری های در سطح کلان تأثیر عوامل تاریخی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بر شکل گیری، تداوم و ترویج خشونت شوهر علیه همسر را در بر می گیرند؛ از جمله فرایندهایی که به موجب آن تأثیرات اجتماعی در کارکرد روانی - فردی همچون شناخت و انگیزه تأثیر می گذارند.
با این وجود جامعه شناسان از تحلیل عوامل فردی مؤثر و روانشناسان از تحلیل عوامل ساختاری در تبیین رفتار خشونت آمیز غفلت کرده اند. این در حالی است که مددکاران اجتماعی با تأکید بر سطح میانه (واحد خانواده و گروه) سعی کرده اند رفتارهای فردی را در چارچوب روابط بین فردی، سیستم های خانواده و سیستم های اجتماعی بزرگ تر و نیز نحوه ارتباط آن ها با شکل گیری و تداوم خشونت خانگی توضیح دهند.