کتاب کتابدار جاسوس نوشته مدلین مارتین است که با ترجمه مریم مهدوی و به همت انتشارات آلاچیق کتاب وارد بازار نشر شده است.
مدلین مارتین ما را با خود به دنیای جذاب و فوق العاده لیسبون و لیون در طول جنگ میبرد و داستان دو زن شیردل را بازگو میکند که حاضرند همه زندگیشان را با آزادی تاخت بزنند. نویسنده دلیل خود برای نوشتن این کتاب را اینگونه بیان میکند: «ایدۀ نوشتن کتابدار جاسوس وقتی به ذهنم رسید که جایی خواندم در جنگ جهانی دوم، کتابدارها به کشور بیطرف پرتغال فرستاده میشدند تا به منظور دستیابی به اطلاعات دربارۀ دشمن، کتابها و روزنامهها را جمعآوری کنند. برایم جالب بود که آنها اوایل کارشان نمیدانستند دقیقاً چه باید بکنند و پرتغال هم پر بود از جاسوسها و پناهجویانی از سرتاسر دنیا. بازار خبرچینی در لیسبون داغ بود و هرکس ثروت و قدرت داشت، از خطر میجست و کشورها، بر لبۀ تیغ بیطرفی و زیر نظر پلیس امنیتی پرتغال، دست به کارهای مخفیانه میزدند.
گرچه کمیتۀ بینِ بخشی برای دسترسی به مکتوبات خارجی هیچ کتابدار زنی را به لیسبون نفرستاد، اما من اِیوا هارپر را به عنوان قهرمان داستانم انتخاب کردم. اِیوا زنی است متبحر در کار خود در کتابخانۀ کنگره که وقتی به لیسبون میرود، سردرگم میشود و سؤالهای زیادی ذهنش را درگیر میکند»؛ «کتابدار جاسوس» از آن کتابهای شاد و الهامبخش و پرتعلیق است که حتما باید مزهاش کرد.
هیچچیز به اندازۀ بوی کتابهای کهنه اِیوا هارپر را سر ذوق نمیآورد. بوی نای ورقهای قدیمی و مرکب ماندۀ رویشان او را میبُرد به عمارتهای بزرگ بر روی تپههای سرسبز با اتاقهایی که با نور شمع روشن شده بودند یا قصرهایی که برجکهایشان تا ناکجای آسمان وسیع قد کشیده بود. با خودش فکر میکرد این کتابهای قطور زمانی بین نیاکانشان دست به دست گشته و چه عالمانی که لابه لای خطوطشان غرق شدهاند و چه شاگردانی که با اشتهای وصفناپذیرشان برای یادگیری، آنها را با جان و دل خواندهاند. از بخت خوب اِیوا، به او پیشنهاد شد در بخش کتابهای خطی و کمیاب در کتابخانۀ کنگره کار کند، جایی که همیشه بوی دلانگیز تاریخ میداد.
او، با دستهای کتاب کمیاب در دست، از میان درگاههای قوسیشکل و ردیفهای موازی میز و صندلی دو طرف تالار گذشت. قطع و سنگینی هرکدام از کتابها با دیگری فرق داشت و جلدهایی فرسوده و لبههایی نایکدست داشتند، با این حال، وقتی به صورت انبوه کنار هم قرار میگرفتند، مثل پازلی به نظر میرسیدند که هر تکهاش درست سر جای خودش نشسته. البته گاهی هم مثل امروز، مراجعهکنندهای پیدایَش میشد و تعداد زیادی کتاب برای مطالعه میگرفت و نخوانده همانجا روی میز رهایشان میکرد.