بسیاری از ما در نقطهای از زندگیمان ممکن است شکست عاطفی را تجربه کنیم. رخدادی دردناک که نه تنها بار روانی سنگینی دارد، بلکه با آسیبهای جسمی عمیقی همراه است؛ به طوریکه میتواند بر تمام جنبههای زندگی ما اثر بگذارد، تصمیمهای ما را تحتتأثیر قرار دهد و حتی نحوه نگاه ما به زندگی را عوض کند و بدین ترتیب سرنوشتمان را تغییر دهد.هنگامیکه انسان در بحران شدید ناشی از این اتفاق قرار میگیرد، نمیتواند به درستی فکر کند و ممکن است دست به کارهای جنونآمیزی بزند. کارهایی بسیار خطرناک و حیرتآور که هیچ انسان سالمی حتی به آنها فکر هم نمیکند. از طرفی اطرافیان شخصی که دچار شکست عاطفی شده است، از عمق دردی که او میکشد، بیاطلاع هستند. آنها نمیدانند فردی که همچین اتفاق وحشتناکی را تجربه کرده است، چه بار عظیمی را بر دوشش حمل میکند؛ چراکه این آسیب قابل مشاهده و ملموس نیست. نویسنده در کتاب گمشده در سوگ سعی کرده است تا از تجربههای شخصی خود استفاده کند تا بتواند به کسانی که در حال گذراندن این مسیر تاریک و دشوار هستند کمک کند.
بعضی از افرادی که افسرده هستند، ظاهر خود را به خوبی حفظ میکنند. میخندند، بازی میکنند ، شوخی میکنند، اما آنها از درون مردهاند. مردگانی متحرک که هر لحظه خطر انفجار دارند. حتماً شنیدهاید که فلانی خودکشی کرد، اما یک هفته قبلش به پیکنیک رفته بود و حسابی حالش خوب بود! افسردگی بسیار پیچیدهتر، دشوارتر و ناتوان کنندهتر از آن است که بتوان آن را در قالب چند معیاری که علم پزشکی برای تشخیص آن تعریف کرده است، گنجاند. در نهایت باید بگویم که افسردگی حتما باید درمان شود. برای راحت شدن از شر افسردگی نه تنها رواندرمانی، که درمان دارویی نیز نیاز است.