هیچ انسانی نمیتواند مدعی باشد که در زندگیاش تجربه جدایی چندانی نداشته است. نوزادی که از لحظه ورودش به این دنیا چند دقیقه میگذرد، اولین و بزرگترین درد جدایی را تجربه میکند و پس از گذشت زمانها این تجربهها بیشتر و بیشتر میشود، اما شاید تنها تجربه جدایی که بین همه انسانها مشترک است، جدایی از رحم مادر باشد، در حالیکه بقیه تجارب شاید منحصربهفرد محسوب شود. مهاجرت به شهری دیگر به دلیل شغل پدر، جدایی از پدربزرگ و مادربزرگ بعد از چند روز اقامت در منزل آنها، خداحافظی با معلمان در طول مراحل تحصیلی، خداحافظی با حیوان خانگی، اتمام یک رابطه عاشقانه، مرگ عزیزان، طلاق یا حتی اخراج از شغلی که برای بدست آوردنش زحمت بسیاری کشیدهایم، هر کدام تجارب منحصربفردی از جدایی هستند که در ظاهر شباهتی به هم ندارند.
آیا تابهحال از خود پرسیدهاید که راهکارتان برای مقابله با درد جدایی، از کودکی تا امروز چه تغییری کرده است؟ قطعأ دردی که امروز از یک شکست تجربه میکنید، با دردی که در پنجسالگی تجربه کردهاید، یکسان نیست؛ امروز قرار است برای بازگشت به حال خوب سختی بیشتری را پشت سر بگذارید.
کتاب بند ناف مجموعهای از داستانهای کوتاه است که بیانکننده احساسات مشترکی است که در غم و جدایی در یک مدل تراژدی اتفاق میافتد، اما از آنجا که هیچ داستان تراژدی شبیه به همدیگر نیست و رفتار انسانها در مقابل این وقایع مشابه نیست، هیچ راهکاری نیز صددرصد برای از بین بردن درد فراق مفید نیست.
اگر به تازگی زندگی مشترکتان به پایان رسیده و حال روحی خوبی ندارید، این کتاب میتواند در مسیر پیشرو به شما کمک کند. این کتاب به این موضوع نمیپردازد که شما تصمیم درستی برای جدایی گرفتهاید یا نه، بلکه به روزهای پس از جدایی خواهد پرداخت.
بخشهای اول این کتاب مربوط به داستان مستند یک رابطه چندساله است که با ظن به خیانت در یک شب زمستانی به پایان میرسد. تمام احساسات این بخش کاملأ واقعی بوده و دستنوشتههای روزانه فردی است که این جدایی را به معنای واقعی تجربه کرده است.
بخش دوم کتاب که پس از گذشت هر دوره عاطفی به آن پرداخته میشود، آسیبشناسی رفتارهای آن دوره با هدف آگاهی از واکنشهای انسان در تجربههای مشابه آینده و راهکارهایی برای تسکین درد فعلی و آرامش خیال در روزهای نهچندان دور است.
کتاب بند ناف نوشتهٔ نیلوفر دارابی و حاصل ویراستاری سحر عظیمی و طاهره آشتیانی است. انتشارات آرمان رشد این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
جداییناپذیر بودم. در ناحیۀ شکمم بندی وصل بود که از طریق آن همۀ چیزهایی که نیاز داشتم به من میرسید. پادشاه ایالت خود بودم و همهچیز منتظر فرمانم بود. هروقت گرسنه بودم، بلافاصله همهچیز از طریق آن بند برایم ارسال میشد. جایی که زندگی میکردم، اختصاصی بود و هر کاری که دوست داشتم انجام میدادم. میخوابیدم، ورزش میکردم، غذا میخوردم، حتی گاهی اوقات میرقصیدم و شاد بودم، اما من جداییناپذیر بودم. بدون آن بند نمیتوانستم زنده بمانم و حاضر بودم برای پاره نشدن آن هر کاری انجام دهم. چند روز ی میشد که همهچیز به هم خورده بود. قدی نگران بودم و جایم نیز تنگ شده بود و مثل قبل نمیتوانستم تحرک داشته باشم. من در محیطی زندگی میکردم که همه چیز شناور بود و برای تحرک داشتن تلاش زیادی نمیکردم، اما آن روز کذایی انگار از زمین و زمان برای من میبارید...