در زمان های قدیم، آهو کوچولوی زیبایی، با آرامش در جنگلی زندگی میکرد.
یک روز که آهو کوچولو و دوستانش، سرگرم خوردن علف بودند، ناگهان یک ببر درنده و عصبانی، از پشت درختها بیرون پرید.
او میخواست آهوها را بگیرد. آهوها به سرعت فرار کردند، اما ببر توانست یکی از آهوها را بگیرد..
بعد از آن اتفاق، هر وقت آهوها علف میخوردند، ببر بدجنس از راه میرسید و یکی از آهوها را میخورد.
آهوها خیلی ترسیده بودند. آنها مجبور بودند برای پیدا کردن غذا به علفزارهای دور بروند
یک روز آهوها در مزرعه، دور هم جمع شدند.
آنها با تعجب به یکدیگر نگاه میکردند و دنبال راه حلی برای این مشکل می گشتند..
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی بود????????...