در این نوشتار که دومین جلد از مجموعۀ دَه جلدی خاطرات شهید محراب، آیتالله صدوقی است، به توصیف ویژگیهای ایشان پرداختهایم. مَلَکاتی نورانی که با آنها چشم به ملکوت گشود. باید اعتراف کنیم که این صفحات عاجز است تا آن مردی که الهی زیست و الهی عروج کرد را توصیف نماید. او در زندگی هفتاد و پنج ساله اش و در مجاهدهای مداوم، صاحب خصلتهایی نیک شده بود که غبطۀ هر انسان را برمیانگیزد.
جوان منبری
رضاخان با دین و نمادهای آن مخالف بود. روحانیها را خلع لباس کرده و روضه و منبر و موعظه را هم تعطیل کردهبود. کسی جرئت نمیکرد در آن اوضاع، مجلسی بر پا کند.در این شرایط، روحانی جوانی بود که هر شب در خانه خود، مجلس وعظ برقرار میکرد. نیروهای امنیتی، مرتب او را دستگیر میکردند و از منبر رفتن او جلوگیری میکردند؛ اما باز ادامه میداد. آن جوان کسی نبود جز آیتالله صدوقی!
بلند طبع
در مهماننوازی و بلندطبعی کمنظیر بودند. هر چه در توانشان بود، برای مهمان فراهم میکردند. روزی آیتالله حائری پیام داده بودند که به دیدارشان میآیند. از همسایهها فرش گرفتند و وسایل پذیرایی را فراهم کردند. دلشان میخواست شأن آیتالله حائری حفظ شود. آیتالله حائری هم متوجه میشوند و متقابلاً از لطف ایشان خیلی تشکر میکنند.