تاریخشفاهی سردار رضا هدایتیمهدی آبادی شامل خاطرات ایشان از دوران کودکی تا خدمت سپاه، خاطرات ارزنده دوران هشت سال دفاع مقدس و نیز ایام خدمت ایشان در دوران بعد از جنگ
ما خانوادهای هشت نفره بودیم: 3 برادر و دو خواهر دارم. خواهرهایم خانهدار هستند. یکی از برادرانم فوتکرده، دیگری کارمند استانداری است، و سومی هم شغل آزاد دارد. تا دورهراهنمایی در روستا زندگی میکردم. از سال 1353 به شهر یزد آمدیم و در اینجا زندگی میکنیم. شغل پدرم کشاورزی، و مادرم خانهدار بود. در آنزمان کشاورزی در روستاهای آن منطقه به شکل ارباب- رعیتی بود، بنابراین چندان سودی نداشت. پدرم هم وضع مالی مناسبی نداشت و با سختی زندگی را میگذراند. مادرم با کار در خانه، شَعربافی و حولهبافی کمک حالِ پدر بود. پدرم روی زمینهای ارباب کار میکرد و در پایان سال مزد کمی میگرفت. مجبور بود کارگری کند تا بتواند زندگی را اداره نماید.تقریبا یک خانوادهی مستضعف بودیم. دامداری کوچکی در خانه داشتیم: چندتا گوسفند که شیر، ماست و پنیر خانواده خودمان را تأمین میکرد و تقریبا در این زمینه خودکفابودیم. تنوری هم در خانه داشتیم. آرد را یا میخریدیم یا محصول خودمان بود، خمیر میکردیم و در خانه نان میپختیم. به این ترتیب از نظر نان، گوشت، و لبنیات خودکفا بودیم. با پدر، مادر، خواهرها و برادرها از صبح زود تا غروب آفتاب کار میکردیم تا چرخ زندگی بچرخد.