حاجی غلام حسین: چه خبره اونجا؟
علی: حاجی! دارن از حال مرن. اکسیژن بهشون نَمِرسه.
حاجی غلام حسین: لا اله الا الله!
حسن: باید مقاومت کُنِم!
علی: چی چی میگی حسن؟ نفس نمونده حاجی!
بچا تهِ تونل نمیتونن دووم بیارن. چاره ی کار دویل
زنیه! [صدای سرف ههای شدید]
حاجی غلام حسین: خیلِخب. دویل مزنِم. سقفو سوراخ
مُکنِم. انشاءالله که دشمن کور باشه و بخاری که از تونل
مِزَنه بالا رو نبینه. [ کلنگ می زند و با هر ضربه ذکر «یا الله »
م یگوید.]
علی: خدا خیرت بده حاجی غولوم حسین.[کلنگ زدن
سریع علی، صدای رگبار تیربار دوشکا، فریادهای علی که
حاجی را صدا م یزند.] اوسا! اوسا غولوم حسین!
[صدای تیربار قطع و صدای ماشین حفر چاه جایگزین
می شود.]
علی: [در حالی که به سرعت ویلچر را حرکت داده؛
همچنان با فریادهایش حاجی را صدا م یزند. میخواهد
با ویلچر به بلندی میله چاه برود که ویلچرش واژگون و
نقش بر زمین می شود؛ می خواهد بلندشود؛ نمی تواند.]
«یا زهرا! یا زهرا!