نمایشنامهای است در محور جنگ تحمیلی ایران و عراق
قسمتی از خیابان، خانوادهها و مردم برای استقبال از آزادگان آمدهاند. آسیدعلی کت و شلوار پوشیده ولی ساده است. مادر با چادر مشکی و اسفند دود کن منتظر است.فاطمه: چه ساعتی گفتن میان؟ سید: ساعت دقیق که ندادن ولی گفتن میان. فاطمه: دلم برای پسرم تنگ شده. سید: یه جوری حرف میزنی که انگار فقط خودت دلداری و هیچ کس دیگه دل نداره. فاطمه: مادرم سید! مادر!