امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
40,500
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب قند سفید 

کتاب داستان‌های کوتاه قند سفید نوشته سرکار خانم پانیذ کیمیا منتشر شده در نشر متخصصان. لازم به ذکر است این مجموعه شامل هجده داستان کوتاه است که در هر داستان بین یک تا نه کد رمزی قرار داده شده که از طرفی خواننده را سرگرم و از طرف دیگر او را به فکر وادارد

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

قبرستان روی تپه 

پیرزن هر روز عصر به قبرستان روی تپه در روستای تمبی می‌رفت و کنار قبر شوهر خدابیامرزش ملّاموسی می‌نشست. با او درد و دل می‌کرد. آواز بختیاری می‌خواند و گاهی در مورد احوال بچه‌ها به او خبر می‌داد. گاهی از بی‌وفایی روزگار گله می‌کرد و دست آخر هم می‌گفت آن‌قدر خسته شده‌ام که به همین زودی‌ها پیشت می‌آیم. دم‌دمه‌های عید، تمبی از بوی آفتاب و شکوفه و چمن پر می‌شد. دشت‌های پهناوری که با لاله‌های سرخ مخملی پوشانده شده بود، طبیعتی مجذوب‌کننده که هوش از سر هر بیننده‌ای می‌رباید. گویی آنجا جهان دیگریست که در هارمونی زیبای رنگ‌های بهاری در حال غرق شدن است. فرزندان زیادی داشت. هر سال عید تمام دخترها، پسرها، و نوه‌ها و عروس‌‌ها به آنجا می‌رفتند و در تمام طول نوروز صدای خنده‌ها و شادی آن‌ها تمام فضا را پر می‌کرد. نامش خاتون بود.، ولی او را «دا» می‌خواندند که به گویش بختیاری یعنی مادر. مادربزرگش از نوادگان نادرشاه افشار بود. با اینکه پیرزنی فرسوده شده بود، ولی هنوز منش شاهانه خویش را که با رسوم بختیاری تلفیق شده بود، فراموش نکرده بود. «دا» آن سال بسیار منتظر ماند، ولی هیچ‌کدام از فرزندانش به آنجا نیامدند. اتفاقی بی‌سابقه بود. نگران شد و به همه آنان تلفن زد، اما هیچ‌یک از آنان جواب تلفن پبرزن را ندادند. برای اولین بار، آن سال عید را به‌تنهایی گذراند. دیگر به‌تنهایی عادت کرده بود. طبق معمول یک روز که مسیر رفتن به قبرستان روی تپه بود، گل‌های بابونه سفید مانند بلور برایش جلوه کرد. آنان را چید و به راه خود ادامه داد. روی تپه، بر روی قطعه‌سنگی در کنار قبرهای کهنه و شکسته نشست. درحالی‌که از طبیعت زیبای تمبی لذت می‌برد، چیزی توجه‌اش را جلب کرد. یک سنگ قبر جدید! یعنی چه کسی به تازگی مرده است؟! تعجب کرد از اینکه چرا تابه‌حال آن را ندیده. با کنجکاوی خم شد. چشمانش را تنگ کرد تا روی آن را بخواند. رویش نوشته شده بود «خاتون افشار»!

معجزه خنده

در تب و تاب روزگار، در تمام بی‌مهری‌های شب و سیاهی‌های روز به‌ظاهر روشن، در میان تمام خطوط هندسی این جهان مادی، من بودم و خودم و نوری آزاردهنده که از میان پرده‌های به‌ظاهر ضخیم اتاقم، به‌زحمت رد می‌شد تا به چشم من بخورد و در میان آن تاریکی مطلوب، آزارم دهد. گاهی به این فکر می‌کنم که هم‌زمانی‌هایی در هستی وجود دارد که تنها برای آزار بیشتر من طرح‌ریزی شده؛ درست مانند نور همین آفتاب که مشخصاً تنها به دنبال اذیت‌کردن من است. در تنهایی و ناامیدی خود در دریایی از اندوه غوطه‌ورم. در میان این ملحفه‌های سیاه و چرکین به‌ظاهر تمیز رختخوابم غوطه‌ورم، حتی این پارچه‌های سفید هم بدن عریانم را آزار می‌دهند.

صفحات کتاب :
103
کنگره :
PIR۸۳۵۸‬
دیویی :
[ج]۸‮فا‬۳/۶۲‬
کتابشناسی ملی :
۹۳۶۰۹۲۶
شابک :
9786227540758
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه داستان های کوتاه قند سفید