نظر شما چیست؟

معرفی کتاب کمانگیر


کتاب کمانگیر اثر پرفروش پائولو کوئیلو یکی از مطرح‌ترین نویسندگان جهان است که داستان تمثیلی مردی به نام تتسویا را روایت می‌کند که روزگاری مشهورترین تیرانداز کشورش بوده و استعداد بی‌نظیری در این زمینه داشته است اما اکنون از مردم فاصله گرفته و اوقاتش را با نجاری می‌گذراند. روزی جوانی برای پیدا کردن تتسویا به دهکده می‌آید، او می‌خواهد تیرانداز افسانه‌ای کشور را بعد از مدت‌ها به رقابت دعوت کند؛ به امید اینکه تتسویا را شکست داده و خودش عنوان‌دار بهترین تیرانداز کشور باشد. تتسویا از این رقابت استقبال می‌کند. پسربچه‌ای شاهد رقابت آن‌ها می‌شود و بعد از رفتن مرد جوان از دهکده، پسرک با سؤالاتی که در ذهنش هست به سراغ او می‌آید و کمانگیر معنای زندگی و بسیاری از مفاهیم عمیق آن را به گونه‌ای استعاره‌ای و تأثیرگذار برای او بیان می‌کند.

یکی از اصلی‌ترین پیام‌های کتاب کمانگیر، این است که برای زندگی کردن به معنای حقیقی باید اعمال و روح ما با هم پیوند داشته باشند. معنای زندگی در شجاعت است؛ داستان پائولو کوئلیو نشان می‌دهد که زندگی بدون ارتباط بین عمل و روح نمی‌تواند تحقق یابد. زندگی به واسطۀ ترس از طرد یا عدم موفقیت، زندگی باارزشی نیست. در مقابل باید ریسک کرد، شجاعت به خرج داد و از سفر غیر منتظره‌ای که سرنوشت پیش رویمان قرار می‌دهد، استقبال کرد.


برشی از کتاب کمانگیر


«تتسویا؟!»

پسر با تعجب به غریبه نگاه کرد و جواب داد: «تا حالا هیشکی تو این شهر ندیده که تتسویا کمان بگیره دستش. اینجا همه اونو به‌عنوان یه نجار می‌شناسن.»

غریبه با اصرار گفت: «خب شاید تسلیم شده، شاید جرأتشو از دست داده، برام مهم نیست. به‌هرحال اگه هنرشو رها کرده، نباید بهش عنوان بهترین کمانگیر کشور داده بشه. به‌خاطر همینم هست که چند روزه تو راهم تا به اینجا برسم؛ می‌خوام اونو به چالش بکشم و به شهرتی که لیاقتشو نداره، پایان بدم.»

پسر فهمید که بحث‌کردن فایده‌ای نداره و بهترین کار همینه که غریبه رو ببره پیش نجار تا با چشمای خودش ببینه و بفهمه که داره اشتباه می‌کنه.

تتسویا تو کارگاهِ پشت خونه‌اش بود. سرشو برگردوند ببینه کی اومده، اما وقتی اون کیف بزرگ چرمیو دست غریبه دید، لبخند رو لباش خشک شد.

تازه‌وارد گفت: «این دقیقاً همون چیزیه که فکرشو می‌کنی. نیومدم اینجا تا مردیو که تبدیل به یه افسانه شده، تحقیر کنم یا آبروشو ببرم. من اینجام تا خیلی ساده ثابت کنم که بعد از اون همه تمرین؛ تونستم بهترین بشم.»

تتسویا به کارش ادامه داد و چنتا پایه روی میز گذاشت.

غریبه ادامه داد: «مردی که تبدیل به الگوی یه نسل شده، نمی‌تونه همین‌جوری ناپدید بشه. من آموزشای تو رو دنبال کردم. سعی کردم راه و روش کمانگیری رو کامل رعایت کنم و لیاقت اینو دارم که تو حداقل تیراندازیمو تماشا کنی. اگه این کارو بکنی، از اینجا میرم و به هیچ‌کسم نمیگم کجا میشه بزرگ‌ترین استاد دنیا رو پیدا کرد.»

غریبه از تو کیفش یه کمان بلند از جنس بامبوی صِیقل‌شده درآورد. کمانی که گریپش یه ذره پایین‌تر از وسطش بود. اون به تتسویا تعظیم کرد، رفت تو باغ و کمانش رو به طرف یه جای خاص گرفت. تیری با پر عقاب درآورد، پاهاشو روی زمین محکم کرد و با یه حالت مناسب برای تیراندازی ایستاد؛ درحالی‌که تیرو روی کمان می‌ذاشت؛ کمانو آروم آروم میاورد روبه‌روی صورتش.

پسر با هیجان و تعجب تماشا می‌کرد. تتسویا هم کارشو ول کرده بود و داشت با کنجکاوی به غریبه نگاه می‌کرد.

وقتی‌که تیر روی زه تنظیم شد، غریبه کمان رو بالاتر آورد؛ تاجایی‌که با وسط سینه‌اش هم‌تراز بشه. کمان رو تا بالای سرش برد و بعد همزمان که داشت میاوردش پایین؛ زه رو کشید.

وقتی تیر به جلوی صورتش رسید، کمان کاملاً کشیده شده بود. برای یه لحظه، غریبه و کمان آروم و بی‌حرکت موندن؛ طوری که انگار زمان وایساد و اون لحظه قرار بود تا ابد ادامه پیدا کنه. پسر داشت به جایی که نوک تیر نشانه می‌رفت، نگاه می‌کرد، اما نمی‌تونست چیزی ببینه.

یهو دستی که روی زه بود، باز شد. دست به طرف عقب حرکت کرد و کمان به شکل خیلی زیبایی چرخید و توی یه لحظه تیر محو شد و بعد یه جای دیگه ظاهر شد.

تتسویا به پسر گفت: «برو بیارش.»

لحظاتی بعد، پسر با تیر برگشت و گفت: «در فاصله‌ی چهل‌متری یه گیلاسو سوراخ کرده بود.»

تتسویا به کمانگیر تعظیم کرد، رفت گوشه کارگاه و یه چیزی برداشت. به نظر می‌رسید یه تیکه چوب بلند نازک باشه که با ظرافت داخل یه تیکه چرم پیچیده شده بود. چرم رو خیلی آروم باز کرد و یه کمان از توش درآورد که شبیه کمان غریبه بود، اما کاملاً معلوم بود که خیلی بیشتر از اون استفاده شده.

کنگره :
‏‫‭PQ۹۶۹۸/۲۷
دیویی :
‏‫‭۸۶۹/۳۴۲
کتابشناسی ملی :
9344816
شابک :
‫‭978-622-292-485-0
سال نشر :
1402
صفحات کتاب :
94

کتاب های مشابه کمانگیر