کتاب نانسی آینده رو پیش گویی میکنه! pdf

کتاب نانسی آینده رو پیش گویی میکنه! نوشته ی جین اکانر، با رویکرد آینده نگری یکی از مجموعه کتاب های هدفمند نانسی است که با ترجمه ای روان و تصاویرساده برای کودکان و نوجوانان گروه سنی (ج) ارائه شده.

نانسی آینده رو پیش گویی میکنه (Nancy Clancy sees the future) با محتوای ساده و جذاب خود در انتها به کودک مهارتی را می آموزد و این ویژگی ارزنده بهترین روش در آموزش و شکل گیری شخصیت کودکانمان می باشد.

بگذار تجربه کند، شاید هزاران بار این جمله را به کار برده ایم و به کودکانمان این اجازه را داده ایم تا با تمام وجود موضوع را لمس کنند ولی می دانیم که نمی توان تمام زندگی را بر اساس تجربه طی کرد. در اینجا داستان ها کمک می کنند تا با ایجاد دنیایی فانتزی و زبانی کودکانه قصه ای را به مهارتی در درون کودک تبدیل نمایند. همانطور که می دانیم تعدادی از بزرگترها درونشان پر از دنیای کودکیست مانند «جین اکانر» که با روندی ساده اتفاقی لمس پذیر را برای کودک به وجود می آورد.

جِین اُکانِر (Jane O’Connor)، در شمال غربی نیویورک به دنیا آمد و در آن جا بزرگ شد. او بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه «اسمیت» به شهر خود بازگشت و کار نشر را آغاز کرد. همچنین او در کنار نویسندگی، کار ویراستاری هم انجام می دهد. جِین بیش از شصت کتاب کودک نوشته که هفت عنوان از مجموعه کتاب های نانسی از پرفروش ترین های نیویورک تایمز بوده است.

این مجموعه با اطلاعاتی که به شما ارائه می دهد کمک می کند تا مسیری هدفمند در جهت استاندارد کردن تربیت کودک خود داشته باشید. سازمان بهداشت جهانی، استانداردهایی را برای پرورش کودکان تعیین کرده است که مجموعه نانسی بر این اساس تألیف شده. این کتاب ها را کودک می تواند به عنوان کتاب داستان بخواند و حتی اتفاقات داستان ها را می توان به صورت عملی به وسیله والدین و یا معلمین برای کودک به تصویر کشید.

در بخشی از کتاب نانسی آینده رو پیش گویی میکنه! می خوانیم:

بعد از اینکه بِری به خانۀ شان برگشت، نانسی به آشپزخانه رفت. مادر و خواهر کوچکش هم آن جا بودند.

جُوجُو سخت مشغول رنگ کردن نقاشی اش بود و طوری مداد را فشار می داد که نانسی هر لحظه این احتمال را می داد که الان کاغذ سوراخ می شود.

مادر درحالی که در یخچال دنبال چیزی می گشت گفت: «فکر کنم باید کمتر از سوپرمارکت خرید کنیم چون اصلاً توی یخچال جا نداریم.» و بعد با اخم ادامه داد: «فکر کنم امشب باید ماکارونی با پنیر یا... پنیر با ماکارونی درست کنم.»

درست همان موقع آن ها صدای پارک ماشینی را شنیدند.
جُوجُو بالا و پایین پرید: «آخ جون! بابا اومد.»
نانسی گفت: «حسم میگه بابا پیتزا میاره.»
نانسی نمی دانست چه چیزی باعث شد تا این جمله را بگوید. کلمات بی اختیار از دهان او بیرون آمده بود.
چند لحظه بعد پدر درحالی که یک جعبۀ پیتزا در دستش بود وارد شد.
نانسی خیلی تعجب کرد. البته حالتش چیزی بیش از تعجب را نشان می داد. او در حالیکه هیجان زده بود گفت: «بابا من پیش بینی کردم که شما یه پیتزا میاری! مگه نه مامان؟»
مادر گفت: «آره راست میگه.»