کتاب مرگ پدرخوانده، یکی از افسانههای برادران گریم برای کودکان و نوجوانان است. این افسانه داستان پیرمردی را روایت میکند که دوازده بچه دارد و مجبور است روز و شبش را وقف آن ها کند. اما با تولد سیزدهمین بچه، ناامید از همهجا تصمیم میگیرد فرزند کوچکش را به کس دیگری بسپارد و پدرخواندهای برایش انتخاب کند: اولین کسی رو که دید، فرشتهی خوبی بود. فرشته ی خوبی حال و هوای مرد رو نگاه کرد و پیشنهاد داد که پدرخونده ی بچش بشه ولی مرد قبول نکرد و گفت: تو گزینه ی خوبی نیستی و کاری می کنی که فقیرها فقیرتر و افراد ثروتمند، سرمایشون بیشتر بشه.
بعدش روش رو برگردوند و به راهش ادامه داد، رفت و رفت تا اینکه به یک موجود دیگه رسید. اون شیطان بود، شیطان از مرد پرسید که دنبال چه چیزی میگرده و بهش وعده داد که اگر قبول بکنه و پدرخونده ی بچش بشه، مقدار زیادی طلا و پول بهشون میده. مرد در جواب گفت: به هیچ عنوان، تو همه رو گول میزنی و به راه های بدی میکشونی پیرمرد درکنار خیابون به راهش ادامه داد و این دفعه فرشته ی مرگ سر و کلش پیدا شد…
نظر دیگران //= $contentName ?>
لذت بردم...
عالی...
خوب بود...