کتاب مسئلۀ شرّ از دیدگاه مولوی نوشتۀ کاظم بازافکن، به تبیین شرّ پرداخته و وجود آن را از دیدگاه مسلمانان به ویژه مولانا به اثبات میرساند. هدف نگارنده از نگارش این کتاب، تبیین مسئلۀ شرّ و راهحلهای آن است. در حقیقت وجود شرّ در تعارض با خیر محض، عالم مطلق و قادر مطلق بودن خداوند است و آن را دچار مشکل میسازد. نویسنده در تلاش است تا با اتکا به آرای اندیشمندان مسلمانی همچون مولانا جلالالدین رومی، این مسئله را مورد واکاوی قرار داده و آثار و پیامدهای مثبت و منفی آن را بررسی کند. نویسنده کتاب مسئلۀ شرّ از دیدگاه مولوی را در پنج فصل گرد آورده و به توضیح هر یک از فصول پرداخته است.
در تقریر «شرّ به منزلۀ قرینه» بحث بر سر ناسازگاری گزارههای دینی نیست، بلکه این تقریر در پی اثبات پذیرفتنی نبودن گزارههای دینی است؛ یعنی هدف آن نیست که با براهین عقلی اثبات شود گزارههای دینی با هم ناسازگارند، بلکه قصد این است که گفته شود وجود شُرور خردپذیر بودن گزارههای دینی را زیر سؤال میبرد؛ زیرا گزارههای دینی نمیتواند توجیه منطقی حداقل برای برخی شُرور ارائه کند. «اگر خداوند قادر مطلق و عالم مطلق باشد، میتواند مانع بروز شرّ شود. اگر او خیر (خیرخواه) باشد، خواستار این امر است. بنابراین به نظر میرسد که اگر خداوند وجود داشته باشد، هیچ شرّی نباید وجود داشته باشد. اما شرّ وجود دارد. پس آیا نمیتوانیم نتیجه بگیریم که خداوند وجود ندارد؟»
جی. ال. مکی معتقد است: «دوگزاره: (۱) خدایی وجود دارد که قادر مطلق، عالم مطلق و خیر (خیرخواه) محض است؛ و (۲) شرّ وجود دارد، منطقاً ناسازگارند. اگر رأی این منتقدان درست باشد، باید از اعتقاد به خداوند دست شست».