روزی روزگاری گرگ گرسنه ای تو جنگل راه می رفت تا غذایی برای خوردن پیدا بکنه.
هرطرف می گشت چیزی پیدا نمی کرد و دنبال راهی بود که ناگهان روباهی رو از دور دید.
با سرعت به سمت روباه حمله کرد اما وقتی به اون نزدیک شد روباهی لاغر و ضعیف رو دید.
روباه وقتی از نقشه گرگ با خبر شد فکری کرد تا بتونه از دستش فرار کنه…