ادگار موشی عصبانی بود، اون داشت راه میرفت که یکدفعه متوجه شد یک کرم خاکی داره تعقیبش میکنه.
ناگهان برگشت تا کرمو غافلگیر کنه ولی کرم باهوش خودش رو پشت اون قایم کرد تا تو دیدش نباشه.
ولی ادگار مطمئن بود که کرم پشتش قایم شده.
به محض اینکه قدمی برداشت صدای کرم رو که روی علف خیس می خزید، شنید.
وقتی ایستاد فهمید که کرم هم ایستاده.
کرم از اینکه یک موش رو تعقیب می کرد خوشحال بود.
اینکار برای کرم ها خیلی عادیه ولی ادگار کارهای عادی انجام نمی داد.