کتاب علوم عقلی در قصاید ناصر خسرو اثر خدیجه داوری، به بررسی مسائل عقلی و فلسفی در سروده های یکی از شاعران متفکر و نامدار قرن پنجم هجری می پردازد.
ناصر خسرو از شاعران شیعه ای محسوب می شود که روح حقیقت جویش همواره در یافتن واقعیت کوشا بود. او در شعر، برای بیان افکار فلسفی و علمی اش از قالب قصیده بهره می برد و شعر را به عنوان ابزاری تأثیرگذار برای بیان افکار و عقاید فرقه ی اسماعیلیه که خود مبلغ آن بود، به کار می برد. با توجه به اهمیت علوم عقلی و نقلی در قصاید این شاعر بزرگ، نویسنده ی کتاب بر آن شده است تا این علوم را در قصاید ناصرخسرو واکاوی نماید و عقاید وی را از دل اشعارش بیرون آورد.
او تقریباً در تمام علوم عقلی و نقلی زمان خود به خصوص علم حساب، نجوم، فلسفه و همچنین کلام و حکمت تبحر داشت. در آثار منثور او از جمله زادالمسافرین، جامع الحکمتین، خوان الاخوان، وجه دین و گشایش و رهایش تسلط وی بر مطالب فلسفی، کلامی و دینی پیداست. ناصرخسرو حافظ قرآن بود و از طرف خلیفه فاطمی، المستنصر باللّه مأمور تبلیغ مذهب اسماعیلیه و حجت جزیره ی خراسان شد.
شیفتگی ناصرخسرو به اسماعیلیان، از آنجا مشخص می شود که در تمام دیوان شعر خود، به بیان مسائل کلامی، فلسفی و دینی این فرقه پرداخته و مانند یک واعظ به تبلیغ اسماعیلیان همت گماشته است. او شعر را به نظمی تبدیل نمود که عنصر عاطفه و خیال در آن وجود ندارد.
در آثار موجود از او، علت تحول فکری اش، دیدن خوابی است که در سفرنامه ی خود این مسئله را مطرح کرده است. موشکافی دقیق روانشناسی نشان از حقیقت جویی بالفطره ناصرخسرو در لایه ها ی درونی روح او دارد. بدون در نظر گرفتن ابعاد روحی او دیدن خواب، نمی تواند این تحول عظیم را به وجود آورد. دیدن خواب فقط جرقه ای برای انقلاب درونی ناصرخسرو است. اگر او در عصر ما زندگی می کرد یا در همان زمان به نقاط دیگر دنیا سفر می کرد، با توجه به روح حقیقت جوی و بی پروایش، شاید خود را مقید به این فرقه نمی کرد.
شعرای دیگری مانند انوری، مولانا، سنایی و جامی نیز از شعر برای بیان افکار خود استفاده کرده اند. اگر چه ناصرخسرو، خود را شاعر ننامیده است؛ تأثیر نظم او در بیان مسائل عقلی و فلسفی، قابل توجه است. او جوینده ی حکمت بود و در این راه چه سختی ها یی که نکشید.
در بخشی از کتاب علوم عقلی در قصاید ناصر خسرو می خوانیم:
«اسماعیلییه گویند: ذات باری تعالی برتر از وهم و عقل و فکر است. خداوند بالاتر از حد صفات است. با هیچ صفتی و تعین و حدی چه به ایجاب از وی سخن نتوان گفت. به دلیل همین تنزیه در مسئله صدور اشیاء از باری تعالی، برای آنکه مشکل صدور کثیر از واحد پیش نیاید اعتقاد دارند که از امر باری تعالی یا کلمه ابداع، عقل کل یا عقل اول در وجود آمد».
«ارسطو نیز الوهیت واحد را قبول داشته است». «از نظر افلوطین خدا مطلقاً متعالی است، او واحد است، و رای هر فکر و وجودی، توصیف ناپذیر و غیر قابل ادراک». اسپینوزا می گوید: «خدا هست، نامتناهی است، لایتجر است، یگانه است، نامتعین و نامتصور است». فیثاغورث در الهیات معتقد است که: «باری تعالی واحدی است، نه همچون آحاد و در عدد داخل نیست و از جهت عقل مدرک نیست و از جهت نفس متصور نیست و فکر عقلی به کنه معرفت او نرسد».
هراکلیس از «واحد» به عنوان خدا و به عنوان خردمند، سخن می گوید: «عاقل فقط واحد است. او هم نمی خواهد و هم می خواهد که به نام زئوس نامیده شود.» خدا عقل (لوگوس) جهانی است. قانون کلی که در درون همه اشیاء هست. تمام چیزها را به یک وحدت می پیوندد و تغییر دائم در جهان را بر طبق قانون عام و کلی معین می کند».
کنگره :
PIR4775/د2ع8 1396