پیشرفتهای اخیر، درهای جدیدی از علم را بر روی محققان باز گشوده است. فناوریهای نوین این امکان را فراهم آورده است، تا از مغز تصویربرداری صورت بگیرد. این فناوریها به محققان این امکان را میدهد تا واکنشهایی را که مغز در شرایط مختلف از خود نشان میدهد ثبت و آن را مورد کنکاش قرار دهند. یکی از حیطههای نوظهور در زمینۀ آموزش، ورود محققان حیطۀ علوم اعصاب به آموزش و یادگیری میباشد که حیطهای بین رشتهای به نام علوم اعصاب تربیتی را خلق کرده است. که به بررسی چگونگی کارکرد مغز در آموزش و یادگیری میپردازد. در این مطالعه، محقق تلاش کردهاست تا به بررسی حیطۀ نوظهور علوم اعصاب تربیتی بپردازد.
افلاطون شناخت را امری فطری می دانست و معتقد بود، زمانی که یک انسان به دنیا میآید، همه چیز را می داند. براساس این نظریۀ فطرتگرا، او باور داشت که یادگیری، یادآوری همان چیزی است که فراموش شده است. درست در مقابل فطرتگرایی افلاطون، تجربهگرایی ارسطو قرار دارد. به نظر ارسطو، منشأ همۀ شناختها تجربۀ حسی است و قوانین تداعیگری (مشابهت، تضاد و مجاورت) را نیز براساس همین نظریه بنا کرد. در روانشناسی، شناخت به فرایند کسب، سازماندهی و استفاده از معلومات ذهنی اطلاق می شود. در تعریف شناخت، روانشناسان مفهوم محوری فرایند را استفاده و تکرار می کنند. شناخت در روانشناسی به فرایندهایی اشاره دارد که حاصل ذهن آدمی است و به «دانستن» منجر می شود. این فرایندها شامل یادآوری، ارتباط دادن، طبقه بندی کردن، نمادسازی، تجسم یا تصور، حل مسئله و تخیل و رویاپردازی می باشد. روانشناسی عصبشناختی حیطهای از روانشناسی است که می توان آن را نوظهور هم تلقی کرد وبه نقش کارکرد مغزی در شناخت می پردازد.