ده سال از اولین باری که داستان خانهی خیابان مانگو چاپ شد میگذرد. نوشتن این کتاب در سال 1977 در ایالت آیووا شروع کردم. آن روزها دانشجویی 22 ساله بودم. در حال حاضر 38 سالهام. دور از آن مکان و زمان.
زمانی که نوشتن خانهی خیابان مانگو را شروع کردم با خود فکر میکردم دارم خاطراتم را مینویسم. وقتی نوشتن تمام شد آنها دیگر خاطره نبودند. سرگذشت و شرح حال زندگی ام نبودند. داستانی با شخصیت های متفاوت از گذشته و حال در زمان و مکان خیالی خیابان مانگو.
ما از ابتدا در خیابان مانگو زندگی نمیکردیم. قبل از آن در طبقه سوم خانهای در لومیس و قبل از آن در کیلر زندگی میکردیم. قبل از کیلر در پولینا و قبل از آن را دیگر به خاطر نمیآورم؛ اما آنچه بیشتر از همه به یاد دارم اسباب کشیهای متعدد است و اینکه هر بار یک نفر به جمع ما اضافه میشد.زمانی که به خیابان مانگو رفتیم شش نفر بودیم. پدر، مادر، کارلوس، کیکی، خواهرم ننی و من.
خانه خیابان مانگو متعلق به خودمان است و مجبور نیستیم به کسی اجاره خانه بدهیم یا مثلا حیاط را با ساکنان طبقات پایین شریک باشیم یا مراقب باشیم زیاد سرو صدا نکنیم.صاحب خانهای هم وجود ندارد که مدام با جارو به سقف بکوبد.