کتاب اشک شادی نوشته محمود پوروهاب داستان پدر و فرزندی است که برای طلب کمک از امام حسن عسگری راهی سامرا می شوند را روایت می کند.
خدمتکار برگشت. به پدرم نگاه کردم. اشک شادی در چشم هایش جمع شده بود. گفتم: حق با تو بود، پدر !تو با نگاهت حرف زدی، و او هم حرف های بی صدایت را شنید. پدرم لبخند زد و گفت: حالا می فهمم که اشتباه کردم. می بایست می نشستیم تا خانه خلوت می شد ....