وقتی حامد خواب است، تکه ای از آسمان به زمین می افتد. هرکسی تکه ای از آن را بر می دارد و به خانه اش می برد. حامد نیز آخرین تکه را برمی دارد. به خانه می برد و از مادرش می خواهد تکه آسمان را در قاب پنجره جا بدهد. تکه آسمان حامد کوچک است و قاب پنجره را پر نمی کند. حامد به همراه مادرش می رود تا شاید بتواند تکه آسمان دیگران را بخرد ولی هیچ کس حاضر به از دست دادن آن نیست این موضوع حامد را دل شکسته می کند و ....