این حلزون است. خیلی کوچک است. دست وپا هم ندارد. روی زمین سُر می خورد. یواش یواش راه میرود. اینجا و آنجا میرود. حلزون یک خانه کوچک دارد. یکخانه خیلی قشنگ. یکخانهی رنگبهرنگ. خانة حلزون، صدف اوست. حلزون هر جا برود، خانهاش را همراهش میبرد. وقتی
هوا گرم شود، حلزون به خانه اش می رود و می خوابد. وقتی هم هوا سرد شود، یعنی خیلی سرد شود، بازهم حلزون توی خانه اش می خوابد. نگاه کنید: حلزون کوچولو خیلی غمگین است. میدانید چرا؟ چون او میترسد. او میترسد وقتی بزرگ شد، خانه اش همانقدری بماند؛ یعنی او یک حلزون بزرگ بشود با
یکخانه کوچک.
بیچاره حلزون! حق دارد ناراحت بشود. واقعا که بد است. خیلی هم خنده دار است؛ اماّ حلزون کوچولو، نباید ناراحت بشود.