کتاب قانون نالیدن ممنوع درباره ی مردی تیره روز و منفی نگر است که همسرش قصد دارد ترکش کند. بهتر است بدانید این شخصیت برمبنای شخصیت خودم شکل گرفته است. ناله ها و منفی بافی های من چنان شدت یافت که همسرم تصمیم گرفت آخرین پیشنهادش را برای من مطرح کند و مهلتی را برایم در نظر بگیرد. در واقع من فقط این دو گزینه را پیش روی خودم داشتم: تغییر کنم یا از اتوبوس زندگی او پیاده شوم. من انسانی دل شکسته و رانده شده بودم که قرار بود از زندگی همسرم نیز بیرون روم!
هدف نویسنده از نوشتن کتاب قانون نالیدن ممنوع در واقع حذف کردن کامل منفی نگری ها و نالیدن ها نیست. هدف این است که انسان ها بتوانند منفی بافی ها و نالیدن های بیهوده، بی وقفه و بی هدفشان را از زندگی شان حذف کنند. هدف مهم ترم نیز این است که انسان ها بتوانند منفی بینی های به جا و درست خودشان را به راه حل هایی مثبت تبدیل کنند.
درکل، هرگونه منفی نگری یا نالیدنی نشان دهنده ی فرصتی ویژه برای تبدیل شدن یک عامل منفی به یک عامل مثبت خواهد بود. ما می توانیم از گله و شکایت های مشتریانمان برای بهبودبخشیدن به وضعیت ارایه ی خدماتمان استفاده کنیم. گله و شکایت های کارکنان هر سازمانی ممکن است به منزله ی نشانه ای برای نیاز به ایجاد نوآوری و فرایندهایی جدید باشد.
گله و شکایت های خودمان نیز ممکن است نشانه هایی را دراین باره در اختیارمان قرار دهد که خواستار چه اموری نیستیم. در این صورت، می توانیم با دقت و انرژی بیشتر بر دستیابی به خواسته های واقعی مان متمرکز شویم. به این ترتیب، داستانی را درباره ی قانون نالیدن ممنوع و دیگر شیوه های مثبت و سازنده برای رسیدگی کردن به منفی نگری ها در محیط شغلی و شخصی بازگو می کند.
خانم امید، درحالیکه بهسوی خانه رانندگی میکرد، دربارهی شب گذشته میاندیشید. او نمیدانست با کدام رویدادهای ناگوار دیگر روبهرو خواهد شد. درحالیکه غرق در اندیشه بود و مشتهایش را گره میکرد؛ گفت: ”اکنون، باید با کدام بدبیاریها روبهرو شوم؟“ در آن لحظه، اندکی از شدت راهبندان کاسته شد. خانم امید همچنان به وخامت اوضاع زندگیاش میاندیشید. زندگی زناشویی او به جدایی کشیده شده بود و او اکنون میکوشید شغلش را حفظ کند. رابطهی او با دخترش نیز در آستانهی فروپاشی قرار داشت. همچنین، هیچکس، غیر از خدا، نمیدانست که روز بعد نتیجهی آزمایشهای او چه حقیقتی را آشکار خواهد کرد. بهعلاوه، باید به توقع دن نیز توجه نشان میداد و به آن رسیدگی میکرد تا شغلش را از دست ندهد. او نمیخواست آن شب به خانه برسد و دوباره با دخترش بحث کند. او نمیخواست صبح روز بعد دوباره به محلکارش بازگردد.