کتاب یک جفت چشم قهوهای، رمان عاشقانهای است نوشته فاطمه روانگرد که در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است. در آمیختن احساس عشق با درام، خنده و شور جسمی یا هر حسی که دارید در این آثار، میتواند تجربهای نو را برای خواننده رقم بزند.
تنها کافی است دل به دریا بزنید و خود را غرق دنیای رمانهای عاشقانه کنید. وقتی خودتان را جای شخصیتهای اصلی داستان میگذارید و او را درک یا سرزنش میکنید، انگار خودتان آن داستان را تجربه کردهاید و حتی از آن درسهایی هم برای آینده میگیرید.
می گوید: “آن طور خیره نشو توی چشم های آسمان.. پاییز که شروع می شود، این رحم و مروت سرش نمی شود... یکباره دیدی تو را هم دو نیم کرد!!” می گویم: "به باران چه آخر؟ هر چه بود زیر سر باد بود. آسمان گناهی نداشت. بید مجنون بیست سالهی توی کوچه را میگفتم که تا دیروز حالش خوب خوب بود.
امروز صبح ساعت هفت یا هشت وقتی من داشتم خواب سین.یار را میدیدم که برایش شیرینی درست کردهام و ساعت مچی قرمزم را که روز تولدم برایم خریده بود پشت دستم بستهام و هی نگاهش میکنم تا بشود ساعت پنج عصر و بیاید و بگوید:شیرینی با چای هلدار و من بگویم: چشم، همین الان، درست همان موقع یکباره باد هولک هولکی آمد. باران هم به دنبالش. شدند دو تا. نصفش کردند درخت بیچاره را و صدای هولناک شکستن شاخه به شاخهی وجودش نگذاشت برای صدمین بار سین. یار را ببینم و شیرینی با چای هلدار بگذارم جلویش و او هی بگوید: فنچ جان! چقدر چایت خوب است....