شیرین شهر
تو شیرین، لبخند ترت نازترین جنبش این شهر است
هر فرهاد با شیرینی همانندت، شادترین خسرو دهر است
راه رفتنت جانم، صدایت وحی، خندهات الگوی نقاشیست
چشمان گویشگرت ای سرو، رنگ و روی هر شعریست
مگو جانا روزگار میکند تلخی
اخم نکن، رحمی!
شکلات تلخ گردی و غایتی شیرین این شهری
اسپند دوای چشم بد از سرو سهی کردند
مردمان شهر چرا
حال خوشم با تو نمیفهمند؟
به زیباترین آفرینش مزدا و به نرگس پریشانت سوگند
مجنون و فرهاد در ترازوی عشقم فقط حرفند
قصر تلخ خواهد شد اگر غمگین باشی تو
هزاران جلوهی مهشید میارزد ناز و اخم تو
منِ صاحبدل چه صدا کنم تو را ای جانم؟
که صاحبان عقل
مجمع الشیرین نهند نامت
جانانم
باران
باد را مژدهای بادش
پیش درآمد باران
نوازش بهانهای در گریه شوق ابر
بوسههای خیس بارانی
هوا مبهوت در شادی غمگین
رقص درختان و گیاه
در بازی هوا
در زایش پرنالهی ابر
دل ساده
گر سیلی نشوی و تکراری
گر نانآوری خسته نشود به اجبار
آتشی هم چشم به راه داری ...