با وجود جملگیِ دشواری‌های لحظات نخستین پیدایش آدمی، آن‌ها به جلو گام برمی‌داشتند؛ و با آنکه باعث پیشروی و توسعه می‌شدند، کمی زمان برد تا آزمندی نوع بشر نمایان گردد.
با این حال، هرگز به فکر دفاع از خود نبودند، تا زمانی که این زیاده‌خواهی از حد گذشت و باعث کشمکش و خونریزی های بسیار شد. از این رو افرادی که در رأس هرمِ توسعه و پیشرفت بودند، درصدد یافتن قدرتی برای برقراری نظم بر آمده کشورها را بنا نهاده و نیرو های نظامی تعلیم دادند.
اندکی پس از احساس افتخار، انسان فهمید که افزون بر تهدید های داخلی، مخاطرات و تهدیدهای برون‌مرزی نیز وجود دارند. پس آدمیان برای داشتن ارتشی قوی تر دنبال نیروهای فراطبیعی که از باستانیان به جا مانده بود، رفتند. ولی بر اثر نادانی، همرنگ‌سازی با دیگر دنیاها راه ورودی برای موجودات پلید و تاریک به زمین را باز کرد.
در یکی از روزهای پر جنگ و ستیز و سراسر دود، خیزشی خونین در برابر یورش بیگانگان رخ داد که چیزی جز نابودی نیمی از بشر در آستین نداشت؛ سپس در لحظاتی خالص، از اندوه و نفرتی که درون گوشت و استخوان مردم نقش بسته بود، نُه نور برخورد استوار در برابر پلیدی داشتند و برای مدتی همگام‌سازی را متوقف ساختند.
از روی دلرحمی، نه نور، بلکه دانشی به نظر نامحدود به بازماندگان دادند. با استفاده از نیروی تازه، سرزمینی یکپارچه و متحد به‌وجود آوردند. نیرو های دسته‌های سه‌گانه شامل پژوهنگادگان، کمانداران و رازآلودترین آن‌ها ایندرا، نظمی بی‌مانند زیر دیدگان فردی که مهارت و قابلیت ادارة هر سه دسته را داشته باشد پدید آورده‌بودند.
جدای از وجود همیشگی نزاع و درگیری بر سر قدرت، زمان فرارسی خطری زودهنگام، نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.
کتاب کوره راه رهایی، کتاب اول از سه گانه‌ی رهایی، داستان آناگ را در بازه‌ی پایانی نوجوانی و نخستین سالهای بزرگسالیِ زندگانی‌اش به خط می‌کشاند. پیشبینی اینکه کارهای انجام داده یا انجام نداده این مرد جوان چه تاثیری خواهد داشت را حتی خود ایزدان دور و نزدیک به سختی امکان پذیر می‌دیدند. در این کتاب به روند سرگرمی خدایان بهر تماشای ماجراجویی آناگ و پزشک پرداخته می‌شود.
آناگ پسری نوزده ساله است در شهر خاکستری، نه رازی پیش خود نگه می‌دارد و نه جادویی او را ارزشمند دانسته است. در یک توصیف، مفت‌خور به درد نخوری پر از خود درگیری که نه توانمند است و نه می‌خواهد توانمند شود. پس چگونه این انسان در دنیای که هیچ نیازی در بودن وی نمی‌بیند، پس از مرگ راهی برای توانمند شدنش باز و بر او تحمیل می‌کند؟ اصلا برای چه از میان شماران کهرمان و پهلوان او برای سقوط انتخاب می‌شود؟ این میان، این جوانک ایلامی اصلا چرا می‌پذیرد جرقه‌ی رابطه‌ی میان نیزه‌دار و نیزه‌انداز شود؟
همراهانی او را برای یافتن چیزی که می‌خواهند و برایشان مقدر شده است همراهی می‌کنند تا نزد خدایان سربلند بیرون آیند. با شید هایی که بخشی از جهان شده‌اند و وزیرانی که به نمایندگی نُه شید فرستاده شده‌اند چگونه مقابله خواهند کرد و پس از بارهای جدایی تیمشان از یکدیگر و پیوند های دوباره چگونه بازخورد نشان خواهند داد.
داستان از جایی شعله جامه‌اش می‌سازد که آنان که وظیفه‌ی پاسبانی از ندیده را دارند، شهر خاکستری را یک گام به واژه‌اش نزدیک می‌کنند و حماسه‌ی مرد جوان می‌نگارند.