کتاب اون سر دنیا به قلم سینتیا کادوهاتا با ترجمه مریم حسنزاده عربانی از سوی انتشارات آلاچیق کتاب منتشر شده است.
جیدن پسری گوشهگیر است. اتفاقاتی که در دوران کودکی از سر گذرانده باعث شده تا معنای دوست داشتن و عشق ورزیدن به خانواده و اطرافیان را از یاد ببرد؛ درواقع مسیر زندگی، او را به عادتهای خاصی وا داشته است؛ مثلا برخلاف همسنوسالهایش از سختیکشیدن لذت میبرد و سعی میکند اندک چیزهای باارزش زندگیاش مانند شکلاتها و هدایایش را در گوشهای پنهان کند تا مبادا آن ها را از دست بدهد.
البته هیچچیزی در این دنیا نیست که به اندازه جریان الکتریسیته برایش مجذوبکننده باشد. او به همراه پدر و مادرخواندهاش در جستوجوی یافتن عضو جدیدی از خانواده راهی سفر دور و دراز میشود. در این سفر اتفاقاتی رخ میدهد که دریچه جدیدی از زندگی را به روی او میگشاید.
وقتی بالاخره نوبت پروازشان اعلام شد، جیدن هنوز هوشیار بود. پنی به شانه جیدن تکیه داده و به خواب رفته بود. آنها بهسوی هواپیمایی کوچک به راه افتادند. پنی و او در یک طرف ردیف نشستند و استیو در ردیف روبهرویی جای گرفت. هواپیما از آن نوع هواپیماهای ملخدار بود و همین جیدن را عصبانی میکرد. دوباره عینک آفتابیاش را روی چشمانش گذاشت.
در پرواز کسی را که شبیه آمریکاییها باشد، ندید. دوباره یاد این موضوع افتاد که به گفته پنی، فقط تعداد اندکی از آمریکاییها تابهحال از قزلاوردا بچهای را به فرزندی قبول کردهاند.