کتاب خورشید در خاک نشسته اثر علی صفایی حائری می باشد و انتشارات لیله القدر آن را منتشر کرده است.این نوشتار به شرح دعاهای حضرت زهرا(س) در روزهای هفته پرداخته و نشان داده که چطور با توجه به مفردات و ترکیب و روابط و فضایی که جمله ها در آن شکل می گیرد، روشی به دست می آید که زمینه ساز تامل در همین جملات به ظاهر ساده می گردد.
و همچنین به مباحثی در زمینه های: رحمت، رزق, شکر، افتقار، غنا و تعفف، فلاح و نجاح و صلاح، عبادت و عبودیت، محیط ها و موضع گیری ها، حفاظت و ستر، هدایت و تقوا، قرب و وجاهت، رویت و لقاء و رضایت و اخلاص و محبت و... پرداخته و زمینه هایی را برای تامل بیشتر فراهم آورده. روزهای فاطمه(س) دست نوشته ای است مختصر از مرحوم استاد صفایی حائری و در آن به دو شکل حمایت فاطمه(س) از ولیّ خدا و احقاق حق علی(ع) به صورت مختصر و مفید توضیحی آمده است.
در قسمت دوم این کتاب به شرحی از خطبه حضرت زهرا(س) در مسجد مدینه(خطبه فدک)، پرداخته شده است. در این قسمت، از زیبایی و قدرت و پیام و ارتباط و انسجام این خطبه، نمونه هایی آورده شده و نشان داده شده که تفاوت این خطبه با خطبه هایی که از فصحاء و بلغای عرب مثل: صهبان وائل و غیره، نقل می کنند، چقدر زیاد است و مقایسه ها، مع الفارق. البته این قسمت از مجموعه نوارهای ایشان در دهه محرم سال 1378، بعد از پیاده کردن و تحقیق کامل، تهیه و تنظیم و به صورت نوشتاری درآمده که خدمتتان عرضه می شود.
در این کتاب این عناوین به چشم می خورد: روزهای فاطمه، تربیت رسول، وضعیت عرب قبل از بعثت، تحولات بعد از رحلت رسول، فقه فاطمه(س)، عوامل اعراض از رسول، انصار در نگاه فاطمه(س)، جایگاه گفت و گوی تمدن ها، فدک از اموال فاطمه(س) و ...
رحمت خدا، نمودها و جلوه هایی دارد. آشکار است. من در لحظه لحظه ی زندگی ام شاهد جلوه های رحمت حق و عنایت ها و محبت های او بوده ام از داستان خودم گرفته تا پسرم و پدر و مادرم و هزاران داستان دیگر.یادم نمی رود جوان بودم و حدود بیست سال داشتم که مادرم را- خدا رحمتش کند- در بیمارستان مدائن تهران بستری کرده بودم.فقر و بی پولی و گرفتاری به جای خود، شرایط آن موقع هم به جای خود.مریضی ایشان حدود ده، پانزده سال ادامه داشت؛ اما آخرین مرحله ی زندگی ایشان که 6 ماه آخر عمرشان بود، سکسکه ی مستمری پیدا کرده بودند.سکسکه ی چند دقیقه ای انسان را بیچاره می کند، اما والده مدام سکسکه می کردند.
قبلًا ایشان را معاینه کرده بودند و گفته بودند رماتیسم دارد. بعضی هم می گفتند مربوط به اعصاب است و عده ای همگفته بودند به هیچ کدام از اینها مربوط نیست، بلکه به خاطر غدّه ای است که در نخاع ایشان وجود دارد.خلاصه بنا شد که ایشان را عمل کنند. بعد از عمل ایشان را به تخت بسته بودند و سرشان را هم تراشیده بودند. وقتی که به هوش آمدند، مدام ناله و فریاد می کردند.
مدام گریه می کردند و مرا قسم می دادند که بازش کنم. برای من خیلی سنگین بود. حدوداً 14 ساعت مدام ضجه می زدند تا اینکه اوائل اذان صبح بود که از نفس افتادند و بیهوش شدند و تا حدود غروب همان روز بیهوش بودند. هنگام عصر برای نماز به مسجد رفتم. بعد از نماز مدتی با یکی از دوستان در مسجد نشستم که دلم شور برداشت، وقتی که آمدم غروب بود.
دیدم نفس والده عوض شده. حس کردم که رفتنی هستند. در حالی که دکتر ایشان به من گفته بود شاید بیماری ایشان 20 سال دیگر هم طول بکشد و خیلی بد برخورد کردند. یک ساعت بعد هم ایشان فوت کردند و از دنیا رفتند.
نظر دیگران //= $contentName ?>
اگر امام علی وفاطمه (س) را خدا نمیآفرید دنیا با همه پیغمبران وخالصان درگاه خدا باز همیشه یک چیزی کم داشت ویا ...