ونوس محمدی هستم و چند سالی است که خاله یک دختر زیبا به نام ویانا شدهام. همانند همه ی خاله های دنیا دلباخته خواهر زادهام هستم. شغل اصلی من نویسندگی نیست. اما کنار ویانا قرار گرفتن باعث شد که اطرافم را با چشمهای او ببینم.
خواهر زادهام سه ساله بود که با ترس به سمت من آمد و از من خواهش کرد تا کنارش بنشینم و در تماشای کارتون مامان بزی همراهیاش کنم. این کارتون از قصههای قدیمی است که تمامی آدمها آن را در کودکیشان شنیدهاند.
در همان جا این ایده به ذهنم رسید تا داستانی متفاوت از گرگها برای او تعریف کنم. داستان مهمانی خاله همان قصهای است که التیام بخش ذهن ویانا شد. از آن زمان به بعد دیگر از گرگ ترسی نداشت و اصرار میکرد تا چندین بار این داستان را برایش تعریف کنم. در انتهای این قصه انسان و حیوانها در کنار هم دور یک میز مینشینند و سعی دارند تا از احساسها و افکار گروه دیگر مطلع شود.شنیدن و درککردن گروههای مختلف از اساسیترین آموزشهایی است که الزامی است به کودکان آموزش دهیم.