حسین علی پور در کتاب جدال اژدها و عقاب (رقابت چین و آمریکا بر سر هژمونی) به مباحثی چون نظام بین الملل و ویژگی های آن، هژمونی، علت های ظهور چین، بررسی علت های رقابت دو قدرت، امریکا و چین و... می پردازد.
از گذشته های دور تاکنون نظام بین المللی معمولاً عرصه ی رقابت و نیز گاهی همکاری قدرت های بزرگ بوده و قدرت های پایین دست تحت تأثیر اراده ی قدرت های برتر بوده اند.
آنچه از درس تاریخ روابط بین الملل آموخته ایم، مؤید این است که روزی امپراتوری های ایران و روم و روزگارانی نزدیک تر اسپانیا و پرتغال و از قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم میلادی پنچ قدرت بزرگ دیگر اروپایی شامل روس، پروس، اتریش هنگری، فرانسه و بریتانیا زمامدار امور بوده اند و به دنبال وقوع جنگ های جهانی اول و دوم و افول ستاره ی بخت قدرت های اروپایی، دو قدرت نوظهور در عرصه ی جهانی وارد عرصه ی رقابت و کشمکش با یکدیگر می شوند و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، رقابت های موجود بین این دو، جنگ سردی را رقم می زند که تا بیش از چهار دهه همه چیز را تحت الشعاع خود قرار می دهد، به نحوی که همه ی فعل و انفعالات بین المللی و به عبارتی سیاست بین الملل در سایه ی خواست و اراده ی این دو ابر قدرت معنا می یابد؛
ولی از آن جا که قرار نیست قدرت ها برای همیشه بر سر قدرت بمانند و جبر زمانه آن ها را وادار به جابه جایی و واگذاری قدرت می کند از بین این دو قدرت بر آمده از جنگ های جهانی اول و دوم، در حال حاضر یکی از بین رفته و دیگری نیز در تقلای ماندن است، در حالیکه از همان سال های آغازین قدرت یابی ایالات متحده ی آمریکا در عرصه ی نظام بین المللی و با این تصور که این قدرت نوظهور باید به هر نحو ممکن رقیب خودش را از صحنه به در کند همه ی برنامه ریزی هایش را حول محور این امر مهم انجام داد، تا آن جا که جرج کنان از دیپلمات های کارکشته ی آمریکا و از کارکنان سفارت آمریکا در مسکو نظریه ای را با عنوان «سد نفوذ» و با هدف مهار کمونیسم به رهبری شوروی ارائه داد.
پیش بینی جرج کنان این بود که با توجه به ماهیت ایدئولوژیک حزب کمونیست و نیز ساختار سیاسی اقتدارگرای حاکم بر شوروی، این نظام در دهه ی شصت میلادی فرو خواهد پاشید. فرض کنان بر این بود که مقامات کرملین، نظامی توتالیتر را در شوروی پی افکنده اند که می کوشد در عرصه ی رقابت بین المللی از رقیب خود عقب نماند و از آن جا که نماد قدرت در آن روزگاران، برتری نظامی بود، به زعم جرج کنان مقامات کرملین همه ی توش و توان خود را در عرصه رقابت نظامی و تسلیحاتی به ویژه تسلیحات هسته ای و فضایی به کار خواهند گرفت و از آن جا که ورود در عرصه ی این رقابت هزینه بر است، ناگزیر بخش اعظم درآمدهای خود را باید مصروف این امر نمایند.
در نتیجه توجه بیش از حد به این حوزه ی رقابتی هم باعث عقب ماندگی شوروی در سایر حوزه های رونق و پیشرفت می شود و هم مقامات کرملین ناگزیرند رفاه مالی را از مردم دریغ کنند و در کام فن سالاران نظامی بریزند و مردمی که هم از مزیت های آزادی مدنی و دموکراسی محروم مانده اند و هم گرسنگی و عقب ماندگی را به عنوان دستاوردهای نظام کمونیستی احساس می کنند دیر یا زود دست به طغیان خواهند زد و فریاد سقوط رژیم کمونیستی را سر خواهند داد.
از نگاه جرج کنان و دیگر صاحب نظران حامی نظام سرمایه داری و پیرو اندیشه ی لیبرال دموکراسی وظیفه ی رهبران ایالات متحده آمریکا به عنوان رهبری این نظام به کارگیری همه ی امکانات برای محاصره و مهار شوروی است، در غیر این صورت با چنگ اندازی سریع شوروی و تعمیم ارزش های کمونیستی به حوزه های نفوذ غرب، نظام سرمایه داری با خطر جدی و ویرانگر روبه رو خواهد شد. به هر حال، هر چند پیش بینی جرج کنان مبنی بر فروپاشی نظام کمونیستی شوروی در دهه ی 1960 میلادی محقق نشد، به هرحال در دو دهه ی بعد این برآورد جامه عمل پوشید و ابرقدرتی که سایه ی وحشت را بر بخش اعظم جهان گسترده بود با همه ید و بیضایش فرو پاشید.
با فروپاشی شوروی، آمریکایی ها سرمست پیروزی شدند و رهبران آن عنوان می کردند که اندیشه ی لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه داری بر اندیشه ی مارکسیستی و نظام کمونیستی فایق آمده و پیروز میدان است؛ در نتیجه از این پس همگان باید به نظام آینده ی بین المللی که تک قطبی و به رهبری ایالات متحده آمریکا خواهد بود اذعان کنند و شرایط آن را بپذیرند.
در همین ایام جورج بوش پدر رئیس جمهور وقت آمریکا که در آستانه ی فروپاشی شوروی سکان رهبری ایالات متحده آمریکا را در اختیار داشت، مغرور از این پیروزیِ مورد انتظار در پنج دهه ی گذشته، آینده ی نظام بین المللی را در قالب طرحی نو با نام نظم نوین جهانی ترسیم و اعلام کرد قرن آینده یک «قرن آمریکایی» است و ارزش های آمریکایی باید الهام بخش زندگی انسان ها در سراسر جهان قرار گیرد.
به دنبال ارائه ی این الگو نظریه های دیگری چون نظریه ی جنگ تمدن های هانتینگنون و نظریه ی پایان تاریخ فوکویاما و نیز در همین راستا نظریه ی ثبات مبتنی بر سیطره ی کیندلبرگر با تأکید بر رهبری بلامنازع و در عین حال گریز ناپذیر آمریکا و بر پایه ی یک نظام تک قطبی به رهبری ایالات متحده آمریکا پی ریزی و ارائه شد.
رویکردها، برنامه ها و اقدامات دولتمردان و سیاستگذاران آمریکایی هم تا چند سالی بعد از فروپاشی شوروی تأکیدی بود بر این نظر که نظام بین المللی آینده، نظامی تک قطبی به رهبری ایالات متحده و دیگران است و باید بر این رهبری گردن نهند و خودشان را با شرایط جدید تطبیق دهند؛ ولی به تدریج و در پی حوادثی چند از جمله حادثه ی یازدهم سپتامبر 2001 و حملات آمریکا به افغانستان و به ویژه به عراق در 2003 آشکار شد که قدرت های موجود دیگر از جمله متحدین استراتژیک ایالات متحده در اروپا، به ویژه فرانسه و آلمان و نیز روسیه و چین این «غول خفته ی» در حال بیدار شدن سر آن ندارند که چشم و گوش بسته به خواسته ها در سایه ی رهبری آمریکا تن بدهند و به عبارتی در همه ی احوال و در هر شرایطی گوش به فرمان آمریکا باشند.
به هرحال، همه ی شواهد و علایم گواه این بود که جهان بعد از جنگ سرد، رهبری بلامنازع آمریکا را برنمی تابد و به دنبال استقرار نظام چند قطبی است که هر کدام از قدرت های موجود متناسب با ظرفیت ها و پتانسیل هایشان جایگاه و نقش خود را ایفا می کنند.
در هر صورت در شرایط پس از جنگ سرد و با توجه به جابه جایی ارزش ها و کم رنگ شدن ارزش های ایدئولوژیک و نظامی و اولویت یافتن اقتصاد و توانمندی های اقتصادی، در این میان چین اراده کرده است که با توجه به مجموعه ی ظرفیت ها و پتانسیل هایی که در خود سراغ دارد در برابر آمریکا قد علم کند و موقعیت ایالات متحده را به چالش بکشد. بر اساس این هدف والا و در این راستا خیزهای بلندی نیز تاکنون برداشته و موفقیت هایی نیز نایل آمده است.
رشد اقتصادی بالای 10 درصدی این کشور طی دست کم یک دهه ی گذشته در برابر رشد اقتصادی 2/3 درصدی آمریکا و غرب در این مدت و سبقت گرفتن در عرصه ی تجارت بین الملل از رقبای غربی خود گواهی بر این ادعا است، درحالی که در حوزه های پیشرفت نظامی و فناوری های نوین هوا و فضا نیز غافل نمانده است و قصد دارد در آینده به یک ابر قدرت همه جانبه تبدیل شود، تا جایی که به زعم کارشناسان و صاحب نظران غربی و براساس پیش بینی های صورت گرفته، چین حداکثر تا سال 2050 بی تردید ایالات متحده آمریکا را پشت سر خواهد گذاشت.
نکته ی قابل تأمل در ارزیابی وضعیت کنونی امروز جهان تا حد زیادی شرایط نظام بین المللی دهه های آغازین قرن بیستم را در ذهن تداعی می کند که آمریکا خود را برای برعهده گرفتن رهبری جهان پیش رو آماده می کرد. این آرزو در پی وقوع جنگ های جهانی اول و دوم و در پی ضربه های وارده ی ناشی از این دو جنگ بر ساختار قدرت اروپای بی رقیبی که تا سه قرن رهبری جهان را بر عهده داشت تا حدود زیادی تسریع شد و جلو افتاد و اروپا آماده می شد که مسئولیت رهبری جهان را در آینده ای نه چندان دور به ایالات متحده آمریکا واگذار کند.
با این تفاوت که در دوره ی پیش رو، تغییر ساختار نظام بین الملل و ظهور قدرت یا قدرت های جدید در سایه ی نبرد نظامی صورت نمی گیرد و آمریکا نیز همانند اروپای سال های پس از جنگ ضعیف نیست و نکته ی مهم تر در این راستا این است که در آستانه ی ظهور آمریکا، اروپا و ایالات متحده ی آمریکا مجموعه های به هم پیوسته ی غرب بودند که از ارزش های مشترک لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه داری پیروی می کردند و بی تردید در سایه ی این اشتراکات فرهنگی، مرامی و مسلکی بود که اروپا در ارتقای جایگاه و تثبیت رهبری آمریکا نقش تعیین کننده ای ایفا کرد، در حالی که امروزه چین و آمریکا در همه ی عرصه ها از جمله عرصه ی ایدئولوژیکی، فرهنگی و ارزشی در مقابل یکدیگر قرار دارند و حداقل در این زمینه ها مشابهت هایی بین آن ها دیده نمی شود، جز اینکه یکی برای برآمدن تلاش می کند و دیگری برای نرفتن و میدان را خالی نکردند.
البته این نکته را نباید از یاد برد که در عین رقابت جدی در حوزه های مختلف بین آمریکا و چین بی تردید بر اساس ضرورت های زیست بین المللی از جمله شرایط وابستگی متقابل جوامع به یکدیگر، این دو قدرت بزرگ اقتصادی نیز ناچارند در عرصه های مختلف اقتصادی، صنعتی، و تجاری با یکدیگر می باشند به نحوی که چین امروزه «بزرگ ترین شریک تجاری» آمریکا محسوب می شود. لذا می توان با قاطعیت گفت که هرچند در شرایط نوین بین المللی چین و ایالات متحده ی آمریکا رقیب جدی یکدیگر هستند، در عین حال در عرصه های مختلف نیز با یکدیگر همکاری دارند.
تأکید نویسنده ی محترم کتاب جدال اژدها و عقاب، نیز در عین تبیین وضعیت های رقابت آمیز این دو قدرت جهانی، توصیف و تحلیل حوزه های همکاری جویانه بین آن هاست؛ رقابت و همکاری دو قدرت بزرگ جهانی که در یکی نشانه هایی از افول مشاهده می شود و دیگری با تلاش وصف ناپذیر می کوشد هرچه زودتر پله های ترقی را تا رسیدن به عالی ترین جایگاه در نظام بین الملل کسب کند.
بنابراین مؤلف محترم کتاب، که از کارشناسان حوزه ی روابط بین الملل است، کوشیده است زمینه های همکاری و رقابت این دو قدرت را که یکی به بلوک غرب و دیگری به شأن شرقی تعلق دارد با تکیه بر مؤلفه های اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی در حوزه های مختلف ژئوپلتیک به خوبی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.
در بخشی از کتاب جدال اژدها و عقاب می خوانیم:
امپراطوری امروزی که در جهان شاهد آن هستیم، از بسیاری جهات شبیه امپراطوری روم است، چرا که ما دوران تک قطبی مشابه را در امپراطوری قرن اول میلادی روم دیده ایم. هر چند امپراطوری امریکا عمیق تر و همه گیرتر است. ما برای اولین بار پس از قرن اول میلادی شاهد نظام تک قطبی هستیم.
آمریکا از نظر نظامی دارای جایگاهی بی سابقه است! بودجه ی نظامی آن ها از بودجه ی نظامی دومین، سومین، چهارمین، پنجمین و ششمین قدرت های اقتصادی جهان و چین، پرجمعیت ترین کشور جهان با بیش از یک وسه دهم میلیارد نفر جمعیت، و روسیه، قویترین قدرت اروپا با بیش از پنج هزار کلاهک هسته ای، بیشتر است و به رقمی بالغ بر هفتصد و بیست میلیارد دلار رسیده است.
این قدرت نظامی غول آسا فضای مناسبی را برای اعمال سیاست های امریکا و رسیدن به اهداف سلطه گرایانه اش فراهم کرده است.
در زمینه ی اقتصادی نیز باوجود بحران مالی اخیر با بیش از یازده تریلیون دلار تولید ناخالص و بودجه ی سالانه بیش از دوونیم تریلیون دلار موتور اقتصادی جهان است که بقیه کشورها به آن نیازمند هستند.
در حیطه ی سیاسی، عملکرد ساختار سیاسی، مشروعیت داخلی و آزادی های سیاسی امکان سلطه ی جهانی بر بشر توانمندی داخلی سیاسی را میسر ساخته است. مشروعیت داخلی از سویی فضای لازم را برای نخبگان تصمیم گیرنده فراهم کرده تا با اتکا به انسجام داخلی و توانمندی بالا، به دفاع از منافع ملی ایالات متحده در صحنه ی جهانی بپردازند و از طرفی کشورهای مخالف سلطه گری امریکا را محروم از تضعیف خاستگاه داخلی تفوق جهانی گردانند.
کنگره :
JZ۱۳۱۲/ع۸ج۴ ۱۳۹۲