کمی آن طرف تر، یکی از بچه ها آتش گرفته بودو دیگران در حال خاموش کردنش بودند.
بغضی از سر بیچارگی گلویم را می فشرد و در دل، خدا را به همه مقدساتش قسم می دادم تا چاره ای پیش پایمان بگذارد. در همین احوال بودم که که صدای آشنایی به گوشم رسید که ذکر یا مهدی را دائما تکرار می کرد. صدا ریز بود و کودکانه؛ پس به پشت سرم نگاه کردم؛ همان نوجوان سیزده ساله ای که در پایگاه، او را مسئول توزیع روزنامه کرده بودم، پرچمی به دست گرفته بود و بی آنکه وحشتی از آتش دشمن داشته باشد، خود رابه سمت جده کشیده، به سمت عراقی ها می رفت...
شابک :
978-600-03-0384-6
کنگره :
DSR۱۶۲۹ /ک۲۵آ۳ ۱۳۹۶
دیویی :
۹۵۵/۰۸۴۳۰۹۲