امام، ایستاده بود
با شمشیری ناگزیر
و قلبی که اندوه تمام جهان را
با خودش حمل می کرد
و برای «فردا»ها می سوخت
اسب ها و سوارها و شمشیرهای آخته،
که بر او فرود آمدند
لبخندی تلخ و خشک:
«اللّهُم اَنتَ ثِقَتی فی کُل کرب،
و انتَ رَجایی فی کُلِ شِدَّه...»
دندان بر دندان فِشُردن
و نهیبی بر اسب و شمشیر، ...
که تاخت:
«در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد»
کنگره :
BP41/4/ع44خ9 1395